قهوه ی سرد آقای نویسنده
کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده، رمان موفق ایرانی، نوشته نویسنده جوان، روزبه معین است. این کتاب یکی از پرفروشترین رمانهای چند سال اخیر بوده که به به چاپ هشتاد و سوم هم رسیده است. قهوه ی سرد آقای نویسنده، داستانی معمایی و عاشقانه دارد و درباره یک پسر نام آرمان است که در ده سالگی عاشق دختری میشود که پانزده سال از خودش بزرگتر است و برای یادگیری پیانو هرروز به همسایگی آنها میرود.
رمان با بیان خاطره ای از آرمان آغاز میشود. آرمان عاشق رفت و آمد این دختر برای یادگیری پیانو است. اما پیرزنی که به این دختر پیانو آموزش میدهد یک آهنگ بیشتر نمیداند و بنابراین آرمان تصمیم میگیرد نتهای موسیقی آنها را دست کاری کند تا آموزش پیانو مدت زمان بیشتری طول بکشد.
چیزی که در این کتاب بیش از هر چیزی به چشم میآید این است که این کتاب حاوی جملات فلسفی و بسیار خاص است. انگار که نویسنده کتاب سالیان متمادی این جملات را در جایی یادداشت کرده و آن را در قالب یک کتاب داستانی ارائه کرده است. این کتاب رمانی متفاوت اما برای افرادی است که به تازگی تصمیم به کتابخوانی گرفتهاند.
پشت جلد کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده آمده است:
بهم گفت: « تا حالا شکار رفتی؟» گفتم « نه » گفت: « من قبلا میرفتم، ولی دیگه نمیرم، آخرین باری که شکار رفتم، شکار گوزن بود، خیلی گشتم تا یه گوزن پیدا کردم. من بهش شلیک کردم، درست زدم به پاش، وقتی رسیدم بالای سرش هنوز جون داشت، نفس میکشید و با چشمهاش التماس میکرد، زیباییش مسخم کرده بود، حس کردم که میتونه دوست خوبی واسهم باشه، میتونستم نزدیک خونه یه جای دنج واسهش درست کنم.
اما خوب که فکر کردم فهمیدم که اینجوری اون گوزن واسه همیشه لنگ میزنه و هروقت من رو ببینه یاد بلایی میافته که سرش آوردم، از نگاهش فهمیدم بزرگترین لطفی که میتونم در حقش بکنم اینه که یه گلوله صاف تو قلبش شلیک کنم.» بعدش گفت: « تو هیچوقت نمیتونی با کسی که بدجور زخمیش کردی دوست باشی»
بخشی از متن کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده میخوانیم:
« من چند سال پیش دیوانهوار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم؛ عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک تهاستکانی میزد و پانزده سال از خودم بزرگتر بود! اون هرروز به خونه پیرزن همسایه میاومد تا پیانو یاد بگیره. از قضا زنگ خونه پیرزن خراب بود و معشوقهی دوران کودکی من، زنگ خونه ما رو میزد، منم هرروز با یه دست لباس اتو کشیده میرفتم پایین و در رو واسش باز میکردم، اونم میگفت:« ممنون عزیزم! » لعنتی چقدر تو دل برو میگفت عزیزم!
پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ « دریاچه قو» چایکوفسکی را بهش یاد میداد و خوشبختانه به اندازهی کافی بیاستعداد بود که نتونه آهنگ رو بزنه، به هر حال تمرین رو بیاستعدادی چربید و داشت کم کم یاد میگرفت. اما پشت دیوار، حال و روز من، چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ «دریاچه قو» رو یاد بده و دیگه خبری از عزیزم گفتنها و صدای زنگ نیست!
واسه همین همهی هوش و ذکاوت خودم رو به کار گرفتم. یه روز با سادیسمی تمام، یواشکی، ده صفحه از نتهای آهنگ رو کش رفتم و تا جایی که میتونستم نتها رو جابهجا کردم و از نو نوشتم و گذاشتمشون سر جاش یه صدایی تو گوشم داشت فریاد میکشید، فکر کنم روح چایکوفسکی بود و…»
قسمتهایی از کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده
- موسیقی بیشک یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین هنرهاست، وقتی موسیقی در روح و جانت مینشینه، میتونی وارد عرصهی جدیدی از کشف زیباییهای دنیای هنر بشی و تازه متوجه میشی هرچیزی توی طبیعت آهنگ و موسیقی خاص خودش رو داره، حتا داستانها.
- عاشق شدن مثل گوش دادن به صدای پیانو توی یه کافهی شلوغ میمونه، اگه بخوای به اون صدای قشنگ گوش کنی باید چشمهات رو ببندی و از بقیهی صداها بگذری و اونها رو نشنوی، صدای خندهها، گریهها، به هم خوردن فنجونها… تو واسهم اون صدای قشنگ بودی که من به خاطرش هیچ صدایی رو نشنیدم.
- انتظار کشیدن ترسناکترین قسمت دوست داشتن واسه یه دختره، ترس از اینکه نیاد یا اینکه خیلی دیر بیاد، اما من فکر میکنم اگه یه روز به پسری علاقهمند بشم، خودم واسه به دست آوردنش تلاش میکنم، چرا؟ جواب خیلی سادهست، من اون رو دوست دارم و میخوام با کسی باشم که دوستش داشته باشم، دوست داشته شدن بهتنهایی واسه من کافی است.
- در تیمارستان زمان بهسرعت میگذشت و با اینکه فقط چند روز بود که به اونجا رفته بودم اما بهاندازهی چند سال پیر شده بودم، چون گذر عمر توی جایی که دوستش نداری همیشه زجرآور و طاقتفرساست، هر ثانیهای که میگذره انگار ساعتهای زیادی رو از دست میدی و عقربهها تکههای وجودت رو با خودشون میبرن، و از این بابت زمان به سرعت میگذشت چون بیرون از آسایشگاه توطئهی وحشیانهای علیه من در حال انجام بود، ابی دوست گذشته و دشمن امروز من خاطراتم رو دزدیده بود و من در حالی که بین سیمهای خاردار، نردههای بلند و دیوونهها گیر کرده بودم، کاری از دستم ساخته نبود.
- رئیس گفت: « اینو خوب میدونم که هیچوقت نباید یه سوال رو واسه کسی تکرار کرد، مگه وقتی که مطمئن باشی طرف گوشهاش سنگینه، چون در غیر این صورت طرف داره به این فکر میکنه چه خزعبلاتی تحویلت بده، اگه میخواست راستش رو بگه قطعا همون اول میگفت.»
- مارال گفت: « هرکسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدتها نتونه اون رو گوش بده. یه آهنگ که گذشته رو واسهت تداعی میکنه و دلت نمیآد اون رو پاک کنی یا بندازیش دور، میذاری اون گوشه کنارها بمونه، گاهی آهنگها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا میکنن. مثل بعضی از آدمها، درسته که شاید دیگه نتونی اونها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمیشن، چون فراموششدنی نیستن، اونها همیشه یه جای امن گوشهی دلت دارن.»
- فکر میکنم که خدا سه چیز را با ذوق بیشتری آفریده، زن، هنر و عشق، اما در عجب که تو را با چه شور و حالی آفریده، زنِ هنرمندِ عاشق!
روزبه معین کیست؟
روزبه معین (زاده ۳ مرداد ١٣٧٠ تهران)، نویسنده، رماننویس، نمایشنامهنویس، و کارتونیست اهل ایران است. او فعالیت حرفهای خود را با نوشتن نمایشنامه آغاز کرد و سپس به نوشتن رمان روی آورد. بنا بر اظهاراتش نوشتن را از دوران کودکی آغاز کرده و در دوران نوجوانی به کاریکاتور و کارتون علاقهمند شده که این هنر او را به سمت خلق چهرهها و شخصیتهای مختلف هدایت کرده است.
وی همزمان با تحصیل در دانشگاه، دورههای تئاتر و نویسندگی را نیز گذراند. فعالیت حرفهای خود را به عنوان نویسنده با نمایشنامهنویسی آغاز کرد. معین از سال ۱۳۹۲ شروع به نوشتن رمان قهوه ی سرد آقای نویسنده کرد و در سال ۱۳۹۶ آن را به چاپ رساند و خیلی سریع تبدیل به یک رمان پرفروش شد. در جشن امضای اول آن در کمتر از دو ساعت چاپ اول کتاب به اتمام رسید و در جشن امضای دوم، با استقبال خوبی مواجه شد و مشتاقان قهوه ی سرد آقای نویسنده ۷ ساعت در انتظار خرید کتاب ماندند.
این رمان با تکنیک داستانهای فرعی متعدد (spin-off) نوشته شده است بهنحوی که هرکدام از این داستانهای فرعی در دل کلیت داستان ساختمان کلی رمان را تشکیل میدهند. این کتاب با یک معما به پایان میرسد که ممکن است خواننده را درگیر خودش کند. اگر به دنبال خواندن رمانی ساده و روان و درعین حال گیرا هستید، کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده را پیشنهاد میکنم.
این کتاب جملات قشنگی داره ولی در مورد کل داستانش نمیشه گفت جذاب!
بی نهایت ممنون بابت اطلاعات کاملت راجب این کتاب و نویسنده مهسا عزیز، چند سال پیش من این کتاب رو خوندم و اون زمان به نظرم شاهکار میومد تا اینکه حدودا چند ماه پیش مجددا خوندم و کمی نظرم رو تغییر داد، قلم آقای معین دلچسبه و شخصیت سازی توی این کتاب، بی نهایت جذاب؛ اما در کنار تمام نکات مثبت، اساس داستان تا حدودی کپی برداری و کمی قابل حدس بود، شروع داستان کشش خوبی رو ایجاد میکنه اما از نظر بنده پایان داستان چندان چنگی به دل نمیزد و شاید اوج جذابیت توی جمله ی مخفی شده در داستان خلاصه بشه، در مجموع کتاب بدی برای مطالعه نیست، موفق و شاد باشی
ممنون از نظرات خوبت. کاملا باهات موافقم