بهترین رمان های ایرانی که باید خواند
بهترین رمان های ایرانی
بهترین رمان های ایرانی را به سختی میتوان انتخاب کرد. نوشتن از کتابها و به توصیف درآوردن کلماتی که از دل نویسندگان بزرگ برآمده، شاید در نگاه اول سخت و غیرممکن باشد، اما لذتی نهفته در دل کنکاش احساسات این نویسندگان وجود دارد که سختی و بزرگی کار را آسانتر میکند. نوشتن از کتابها و خواندن درباره کتابها همیشه جزو علایق هر عاشق کتابی بوده و هست.
خواندن قصهها صرفنظر از اینکه به قلمِ کدام نویسنده است، همیشه تصویری ذهنی از شخصیتپردازی و فضای کلی داستان در اختیار ما میگذارد که بهنظرم به میزان خلاقیت و نوع درگیر شدن با داستان بستگی دارد. از این رو هر کس، برداشتی کاملا شخصی و تصویرسازیای ذهنی از کلیت هر قصهای در ذهن خود خواهد داشت.
به اشتراک گذاشتن این برداشتها از داستانها خودش دنیای شیرین دیگری است که هر عشق به کتابی را درگیر خواندن بیشتر میکند. از این رو، در این نوشته سعی کردهام به معرفی چند رمان برتر ایرانی بپردازم؛ رمانهای نامآشنایی که حتی اگر نخوانده باشیم، نامشان بارها به گوشمان خورده است. هرچند تعداد رمانهای ایرانی ارزشمند، بسیار بیشتر از این چند کتاب معرفیشده است، اما فهرست زیر تنها تعداد کمی از چند رمان ایرانی است که شاید معروفتر و همهپسندتر باشند. شاید هم بهتر باشد عنوان دیگری هم برای این نوشتار در نظر بگیریم: «معرفی 10 رمان ایرانی که حتما باید خواند!»
پیدا کردن کتابی برای شروع کتابخوانی کاری دشوار است. از بین هزاران کتابی که در بازار وجود دارد و روز به روز هم زیادتر میشوند، باید تعداد محدودی انتخاب کنیم. حتی کتابخوانترین افراد هم نمیتوانند همهی کتابها را بخوانند. برای همین در فرصت محدودی که داریم، باید سعی کنیم بهترین انتخابها را بکنیم. یکی از راههای انتخاب کتاب خوب برای مطالعه، رفتن به کتابفروشیهاست. در کتابفروشیها معمولا افرادی هستند که با پرسیدن سوالهای مختلف به ما کمک میکنند کتاب مناسب خودمان را انتخاب کنیم. در این مقاله هم ما شما را راهنمایی میکنیم تا با بهترین رمان های ایرانی آشنا شوید.
کِلیدَر (محمود دولت آبادی)
رمان کلیدر محمود دولتآبادی داستان گلمحمد، جوانی است که با شجاعتهای خود توانسته بود میان مردم آن خطه کم کم بدل به یک قهرمان شود. اما دولتآبادی به گلمحمد اعتباری ملی بخشید و او را برای همیشه در خاطره جمعی ایرانیان زنده نگه داشت. دولت آبادی تمام عمر تلاش کرده تا با داستانهایش یک چیز را بگوید: «ما نیز مردمی هستیم.» و صدای مردمی باشد که نیاکانشان فردوسی، ناصرخسرو قبادیانی و بیهقی است.
اما چه چیزی کلیدر را اینقدر برای دولتآبادی مهم کرده است؟ او این کتاب را بر اساس داستانی واقعی نوشته است. داستانی که از دل گپ و گفتها با پدرش جان گرفته. پدری که دولتآبادی اعتراف کرده بزرگترین آموزگار زندگیش بود. دولتآبادی این داستان واقعی را با تخیل خود آمیخت. در واقع کلیدر بیش از اینکه یک روایت و گزارشی از واقعیت باشد، رمان است. رمانی پر از جزئیات و شخصیتهای گوناگون که هر کدام نمایندگی طیفی و گرایشی را برعهده دارند.
جملاتی از کتاب کلیدر
- «دشوار نیست قهرمان شدن، دشوار است قهرمان ماندن.»
- «این است که آدمیزاد دست کم دو گونه زندگانی می کند؛ یکی آنکه هست و دیگری آنکه می خواهد.»
- «درد اینجاست که درد را نمیشود به هیچکس حالی کرد»
- «همه زندگانی میکنند؛ اما فقط بعضیها زندگانی را میفهمند!»
این مطلب را هم بخوانید: معرفی کتاب کلیدر
چشمهایش (بزرگ علوی)
رمان چشمهایش اثر بزرگ علوی یکی از جریان سازترین و تاثیر گذارترین رمان های ایرانی است که نه تنها بر ادبیات بلکه برجامعه ایرانی و حتی تحولات اجتماعی دهه پنجاه موثر بوده است. رمان چشمهایش در سال ۱۳۳۱ باعث شد که علوی را به یکباره در بین نویسندگان معاصر نامدار و زبانزد شود. از همان سطر آغازین رمان نویسنده سعی دارد ما را با فضای سیاسی زمان خود آشنا سازد و به خواننده بفهماند که با رمانی با زمینههای سیاسی طرف است ولی به نظر نمیرسد کاملا سیاسی باشد نکته دیگر نحوه روایت کتاب است.
کتاب از ابتدا توسط مردی ناظم نقل میشود و در ادامه ناظم شروع به نقل از زبان زن ناشناسی مینماید که در حقیقت به طور هنرمندانهای راوی انتقال پیدا میکند و احساساتی که توسط این زن بیان میشود بسیار لطیف و دقیق است و از جانب نویسندهای مرد اینگونه توصیفات جالب و قابل تحسین است. این رمان از آثار معدود فارسی است که در مرکز آن یک زن با تمام عواطف و ارتعاشات روانی و ذهنی قرار گرفته است. این رمان همچون سندی از تاریخ معاصر ایران و دوره رضا خان در تاریخ ادبیات ایران ثبت گردیده است.
جملاتی از کتاب چشمهایش
- باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند.
- اگر بخواهی چیزی از آب دربیایی، نباید از میدان دربروی. ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل!
- به من گفت: «دختر، اینطور به من نگاه نکن! این چشمهای تو بالاخره مرا وادار به یک خبط بزرگی در زندگی خواهد کرد.» گفتم: «این خبط شما آرزوی من است.»
- با دیپلم، با پول، با شوهر، با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود.
- میگفت: «نه، یک دنیای مرموز در این نگاه نهفته. من آدم خجولی بودم، چشمهای تو به من جرأت دادند.»
این مطلب را هم بخوانید: چشمهایش
چراغها را من خاموش میکنم (زویا پیرزاد)
کتاب «چراغها را من خاموش میکنم» نوشتهی «زویا پیرزاد» است. این
تا کنون چند جایزه معتبر ادبی را در ایران به خود اختصاص داده است. جایزه ادبی یلدا، جایزه بهترین رمان سال بنیاد گلشیری و جایزه کتاب سال از جمله این جوایز است. موضوع کتاب به این صورت است: «کتاب چراغها را من خاموش میکنم از زبان کلاریس بیان میشود.کلاریس زنی ارمنی است، ۳ فرزند دارد: پسر ۱۵ ساله و ۲ دختر بچه دوقلو. شوهرش در شرکت نفت است و در ابادان زندگی میکنند. در اینجا میتوانید کتاب صوتی این داستان را به طور کامل گوش دهید:
داستان از کجا شروع میشود؟ از همان صفحه اول که صدای ترمز اتوبوس مدرسه میآید، بعد قیژ در فلزی حیاط، صدای دویدن روی راه باریکهی وسط چمن و جملهی: “لازم نبود به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه کنم. چهار و ربع بعد از ظهر بود.” و این جمله میشود آغاز دنیای روزمرگیهای کلاریس در کتاب . دنیای روزمرگیها و کارهای بیپایان زنی خانهدار. زنی که خودش هم، دنیا و خواستها و دوست داشتنهایی دارد. دوست داشتنها و خواستهایی که کسی به آنها بهایی نمیدهد.» این کتاب را نشر «مرکز» منتشر کرده است.
جملاتی از کتاب چراغها را من خاموش میکنم
- تمام این زمینها مال مرد عربی بوده که دختر خیلی خیلی خوشگلی داشته به اسم وَرده. ورده به عربی یعنی گل.»
- آرمن نگاه به سقف پرسید: «تو و پدر قبل از اینکه عروسی کنید عاشق هم شدید؟»
- یاد پدرم افتادم که می گفت: نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم ها عقیده ات را که می پرسند، نظرت را نمی خواهند، می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم ها بی فایده است.
این مطلب را از دست ندهید: معرفی کتاب من چراغ ها را خاموش می کنم
جای خالی سُلوچ (محمود دولتآبادی)
کتاب «جای خالی سلوچ» نوشتهی محمود دولتآبادی است. در پشت جلد این اثر اینگونه میخوانیم: «و هنوز به چشم میتوانیم ببینیم که زنان ما در جاهای مختلف ایران پابهپای مرد کارهای دشوار انجام میدهند، در امر دامداری، کشاورزی، نساجی و غیره ….و در سهمی که از عذاب زندگی میبرند و نیرویی که در مقاومت و سختکوشی در برابر این زندگی مصرف میکنند هم هیچ کم از مردها ندارند.
کدام پسر ایرانی را شما میبینید که نسبت به مادرش احساس دین در رشد و پرورش خودش، بیش از آنچه که نسبت به پدرش دارد نداشته باشد . در این مایه کوشش خودبهخودی من این بوده که شخصیت واقعی زن بهعنوان نیروی بسیار ارزنده به تجلی در بیاید در کارهایم… از کتاب ما نیز مردمی هستیم -»
بسیاری از منتقدان «جای خالی سلوچ» را بهترین اثر دولت آبادی میدانند. این رمان درست بعد از آزادی دولتآبادی از زندان و طی هفتاد روز به نگارش درآمد. مدت زمان کم نوشتن این کتاب نشانهی این است که دولت آبادی سالهایی که در زندان گذرانده است را صرف فکر کردن به این رمان کرده بوده و بهخوبی آن را در ذهنش پرورانده بوده است. قسمت هایی از این داستان را میتوانید از اینجا گوش دهید:
جملاتی از کتاب جای خالی سلوچ
- دنیا را بگذار آب ببرد. وقتی تو در توفان گرفتار میآیی، چه خیال که تو دکمهی یقهات را بسته باشی یا که نبسته باشی. چه خیالی که خاک در چشمانت خانه کند یا نکند. چه خیالی؟! تو در توفان گرفتار آمدهای، میخواهی که گلویت خشک نشود؟!
- زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وا بکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
- گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس میشود. میشوراند. منقلب میکند. به رقص و شلنگ اندازی وا میدارد. میگریاند. میچزاند. میکوباند و میدواند.
سمفونی مردگان (عباس معروفی)
بیشتر مردم عباس معروفی را با «رمان سمفونی مردگان» میشناسند. این شاهکار عباس معروفی، در اواسط دهه شصت منتشر شد و سر و صدای زیادی پس از نشر آن در بین جمعیت اهل مطالعه اتفاق افتاد. سمفونی مردگان کتابی است بسیار تراژدیک اما بسیار زیبا و عالی که برای همیشه در ذهن خواننده باقی خواهد ماند. این کتاب داستان خانوادهای است که در زمان جنگ جهانی دوم، در اردبیل زندگی میکنند. خانوادهای که نمادی از یک جامعه است که خفقان در آن موج میزند و به ندرت روشنفکری در آن پیدا میشود.
نوع روایت معروفی در سمفونی مردگان منحصر به فرد است. راوی داستان چندین بار عوض میشود و هر بار داستان از دید یک شخص متفاوت بیان میشود. در بخشهایی از داستان یک واقعه از زاویه دید دو نفر مختلف بیان شده است و خواننده احساس و افکار دو نفر را درک میکند. شما میتوانید کتاب سمفونی مردگان را به شکل کامل در این قسمت گوش دهید:
در هنگام خواندن متن کتاب سمفونی مردگان مدام شاهد تغییرات زمانی و مکانی هستیم و این بر جذابیت کتاب به قطع میافزاید. این رمان برندهٔ جایزه سال ۲۰۰۱ از بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سورکامپ شده و به زبانهای آلمانی، انگلیسی، ترکی استانبولی، ترکی آذری و کُردی ترجمه شده است.
جملاتی از کتاب سمفونی مردگان
- من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازه من دوست داشت؟ آیا کسی می تواند بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک می کند؟ آدم پر می شود. جوری که نخواهد به چیز دیگری فکر کند. نخواهد دلش برای آدم دیگری بلرزد و هیچ گاه دچار تردید نشود.
- شب ها وقتی پا در آن خانه بزرگ و سرد می گذاشت همهمه دوردست سالیان دیوار می شد و سکوت می کرد. کاج می شد و وسط حیاط می ایستاد، در می شد و بسته می ماند.
- تنهایی و غم غربت در جانش چنگ انداخت، غربتی که در میان شهر آشنا گریبانش را گرفته بود. چقدر انسان تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی.
این مطلب را هم بخوانید: کتاب سمفونی مردگان؛ روایت دو برادر
سَووشون (سیمین دانشور)
سووشون نام رمانی از سیمین دانشور نویسنده نامدار چند دهه گذشته ایران است. نویسنده در این رمان زندگی فئودالی در زمان اشغال ایران از سوی انگلیسیها را به زیبایی به نگارش درآورده است. کاربرد برخی واژههای عامیانه شیرازی در متن گیرایی داستان را صد چندان کرده است. یکی از ویژگیهای سووشون ساختار ساده و بیان روان آن است.
زمان داستان مربوط به سالهای دههی بیست شمسی است. سالهایی که ایران به اشغال انگلیسیها در آمده بود. در خلاصهی داستان آمده است: «زری و یوسف در یک مهمانی از سوی حاکم شرکت میکنند. حاکم که خود مهرهای وابسته است از طریق فروش آذوقهای که متعلق به مردم است به ارتش بیگانه، موجبات قحطی بیشتر میشود. پیشنهاد میکنم کتاب صوتی سووشون را از اینجا گوش دهید:
یوسف، خان فردی روشنفکر و با غیرت است. او حاضر به فروش آذوقهی مردم به بیگانگان نیست و میخواهد از مردم پشتیبانی کند. اما زری، همچون همه زنان سووشون، حتی چهرههای منفی چون عزتالدوله، که هریک به نوعی وجوه گوناگون ستمدیدگی، بیپناهی، ناکامی، فداکاری و تحمل زن ایرانی را به نمایش میگذارند، مسالمتجویانه، میکوشد او را آرام کند.»
جملاتی از کتاب سووشون
- آن دورهها که مردم بهشراباً طهور دسترسی پیدا میکردند و میخوردند و حافظ میشدند گذشت. حالا باید شراباً باروت قورت بدهند. آن وقتها که مردم لب جوی آب مینشستند و گذر عمر را میدیدند و دلیدلی میکردند و از تمام نعمتهای دنیا، یک گلعذار بسشان بود گذشت. حالا باید کناره سیلگیر بایستند و عمر همچین از، روبهرو بیاید سیلی به صورتشان بزند که رب و ربشان را یاد کنند.
- اگر آدم گناه کرد و موفق شد، آن گناه به عقیده خودش و دیگران گناه نیست ولی اگر موفق نشد، آن وقت گناه گناه است و باید جبرانش کرد.
- کاش دنیا دست زنها بود، زنها که زاییدهاند یعنی خلق کردهاند و قدر مخلوق خودشان را میدانند. قدر تحمل و حوصله و یکنواختی و برای خود هیچ کاری نتوانستن را. شاید مردها چون هیچوقت عملا خالق نبودهاند، آنقدر خود را به آب و آتش میزنند تا چیزی بیافرینند. اگر دنیا دست زنها بود، جنگ کجا بود؟
- آدمیزاد چیست؟ یک امید کوچک، یک واقعه خوش چه زود میتواند از نو دست و دلش را به زندگی بخواند؟ اما وقتی همهاش تودهنی و نومیدی است، آدم احساس میکند که مثل تفاله شده، لاشهای، مرداری است که در لجن افتاده.
کشتی پهلو گرفته (سید مهدی شجاعی)
کشتی پهلوگرفته، پرفروشترین اثر سید مهدی شجاعی و همچنین پرتیراژترین کتاب ادبیات داستانی ایران طبق آمار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بیش از ششصدهزار ، ضمن مروری بر نقاط عطف حیات حضرت فاطمهی زهرا(س)، روایت مصائب زندگی ایشان از زبان اطرافیانشان و نیز شخص خودشان است. در واقع میتوان گفت این کتاب مرثیهای است منثور از زبان و دل صاحبان عزای فاطمی. کتاب از 14 فصل تشکیل یافته و راوی اول شخص در هر کدام از فصول، یکی از وابستگان حضرت فاطمه (س) هستند؛
در این کتاب میخوانیم: روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر! این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمیآورد؟ این چه روزگاری است که “راز آفرینش زن” را در خود تحمل نمیکند؟ این چه عالمی است که دردانهی خدا را از خویش میراند؟ …
جملاتی از کتاب کشتی پهلو گرفته
- گفتم: بابا! بابا جان! من مشتاقترم به تو. من در آتش اشتیاق تو میسوزم. زنده شدم وقتى که باز ـ اگرچه در خواب ـ پیامبر را، پدر را صدا کردم و صداى او را شنیدم. یادم آمد که این افتخار، تنها از آن من است که میتوانم او را بیهیچ کنیه و لقب، بابا صدا کنم.
- من پدر را پیامبر و رسول الله صدا کردم و او دستى از سر مهر بر سرم کشید و گفت: این آیه براى دیگران است فاطمه جان. تو مرا همان بابا صدا کن. تو به من بابا بگو. بابا گفتن تو قلب مرا زندهتر میکند و خدا را خشنودتر
- گریزانم از این دنیاى پربلا و سراسر مشتاقم به خانه بقا. تنها دل نگرانیام براى رفتن، تویى و فرزندانم. شما تنها پیوند میان من و این دنیائید که کار رفتن را سخت میکنید اما دلخوشم به اینکه شما هم آخرتى هستید، مال آنجائید. شما جسمتان در اینجاست. دیدار با شما از آنجا و در آنجا آسانتر است.
پاییز فصل آخر سال است (نسیم مرعشی)
موضوع داستان پاییز فصل آخر سال است روایت گر زندگی سه دختر با نامهای روجا، لیلا و شبانه است که دغدغهها و آرزوهای مختلف دارند. مشکلات عاطفی، اجتماعی و مهاجرت، بزرگ ترین مشکلات این سه شخصیت را شامل میشود که برای بسیاری از دختران ایرانی قابل درک است و به راحتی میتوانند با آن همزاد پنداری کنند.
کتاب پاییز فصل آخر سال است شامل دو بخش به نامهای تابستان و پائیز است. هر دو بخش سه روایت دارد که از زبان هر یک از سه شخصیتهای داستان تعریف میشود. یکی از بزرگترین ویژگیهای این کتاب این است که نویسنده در این کتاب قهرمان سازی نکرده است و تمام شخصیتهای اصلی داستان خاکستریاند.
نویسنده با بیانی شیوا داستانی واقعی از معضلات و مشکلات این سه دختر را روایت میکند که به نظر مخاطب آشناست و میتواند به راحتی با آن انس بگیرد. اصولاً ساده نویسی و نگاه واقع گرایانه داستانهای نسیم مرعشی در تمام آثارش دیده میشود و به این رمان محدود نخواهد شد.
جملاتی از کتاب پاییز فصل آخر سال است
- نمیدانم این “چیزی شدن” را چه کسی توی دهان ما انداخت؟ از کی فکر کردیم باید کسی شویم یا کاری کنیم. اینهمه آدم در دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟
- وقتی سکوت میکنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمیکنم، میخندم. دهانم را باز میکنم و میگویم بله، موافقم. اما سکوت، میدانم که نمیکنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتنات موافقم. ساکت نشسته بودم و چمدانت را میبستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی.
- فکر این که چرا به این جا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالودهمان ترک خورد که بدون این که بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمیتوانیم از جایمان بلند شویم. نمیتوانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بودهایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازهمان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز میتواند برای شکستنمان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بیخنده و بیآرزو تکهتکهام میکند. مثل لکهی زشت زرد ماست، روی پیشخان آشپزخانه.
روی ماه خداوند را ببوس (مصطفی مستور)
رمان «روی ماه خداوند را ببوس» نوشتهی «مصطفی مستور» نویسندهی نامآشنای معاصر است. به نظر بسیاری از صاحبنظران حوزهی ادبیات داستانی، این اثر که مخاطب عام و خاص را با خود همراه ساخته، از موفقترین کارهای مصطفی مستور است. داستان حاضر، زندگی مردی که در مورد خودش و خدایی که تا چندی قبل میشناخته دچار شک و تردید شده است را روایت میکند. یونس دانشجوی دکترای پژوهشگری اجتماعی شخصیت اصلی داستان است. او در حال تحقیق و جستجوی دلیل جامعهشناختی خودکشی جوانی به نام پارسا است که دکترای فیزیک داشته است. شما میتوانید کتاب صوتی را از این قسمت گوش دهید:
جملاتی از کتاب روی ماه خداوند را ببوس
- آدم وقتی می میره چه چیزی از دست می ده که آدم های زنده هنوز اون رو از دست نداده اند؟ فرق یک مرده با یک زنده در چیه؟
- به نظر تو خداوند وجود داره ؟ میلیونها انسان بدون این كه این سؤال ذرهای آزارشون داده باشه برنامههای هزارساله برای عمر هفتاد سالهشون میچینند و من همیشه تعجب میكنم كه چهطور كسی میتونه بدون این كه پاسخ قاطع و قانعكنندهای برای این سؤال پیدا كرده باشه، كار كنه، راه بره، ازدواج كنه، غذا بخوره، خرید كنه، حرف بزنه و حتی نفس بكشه. چه برسه به برنامهریزیهای دراز مدت.
- بود و نبود خداوند برای من مهمه. اگر خداوندی وجود داشته باشه، مرگ پایان همهچیز نخواهد بود و در این شرایط اگه من همه ی عمرم رو با فرض نبود او زندگی کنم دست به ریسک بزرگ و خطرناکی زده ام. من این خطر رو با پوست و گوشت و استخوانم حس میکنم.
- عزیز میگه مردها هرقدر هم که بزرگ بشن و باسواد بشن و پول دار بشن اما باز هم مثل بچه ها هستند. زود قهر میکنن، زود پشیمون میشن و زود هم آشتی میکن .ممکنه جلوی زن ها چیزی نگن اما تنها که شدن شروع میکنن به بغض کردن. برای همینه که کسی گریه مردها رونمی بینه. عزیز می گه زنها هرچقدر کوچیک باشن اما مادرند، پناه مردها هستند. حتی دختر کوچولوها پناه باباهاشون هستند.
بار دیگر شهری که دوستش داشتم (نادر ابراهیمی)
کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم نوشته نادر ابراهیمی، با جملاتی لطیف و عمیق، با مفاهیمی زیبا و تاثیرگذار، روایتگر تعصب و عشق به زادگاه است و در عینحال کولهباری از درد و رنج را همراه دارد. بار دیگر شهری که دوست میداشتم یکی از عاشقانهترین کتابهای نادر ابراهیمی است. هلیا دخترِ خان است و راوی داستان پسر کشاورزی که از کودکی همبازی بودهاند. عاشق میشوند و تصمیم به ازدواج میگیرند اما خانوادههایشان مخالفت میکنند و در نهایت به چمخاله میگریزند و آنجا زندگی را از سر میگیرند.
هلیا در برابر مشکلات دوام نمیآورد و در نهایت در جدال میان عقل و احساساتش، برخلاف راوی داستان، عقل بر عواطفش چیره شده و به زادگاهش باز میگردد؛ در حالی که مرد داستان در ابتدا حاضر نیست تسلیم شود ولی سرانجام پس از 11 سال دوری به شهرش باز میگردد؛ به شهری که زمانی دوستش میداشت؛ به شهری که روزگاری از آنجا طرد شد. کتاب صوتی کامل این کتاب را از اینجا گوش دهید:
جملاتی از کتاب بار دیگر شهری که دوستش داشتم
- در هر ضربتی انتظار یک سپاسگزاری نهفته است. سپاسگزاری هلیا! این باید فریبت بدهد. باید روی نوارِ ذهنی حماقتْ قدم گذاشت. باید لبخند زد و زانوها را کمی خم کرد؛ اما نه برای سگها. سگها خوبتر از آدمها نوارِ حماقتشان را دریدهاند. هاری حد تمرّد است، حدِ گسیختنِ نوارهاست.
- به یاد داشته باش که روزها و لحظهها هیچگاه باز نمیگردند. به زمان بیندیش و شبیخونِ ظالمانهٔ زمان. صبح که ماهیگیران با قایقهایشان به دریا میرفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفتهای برسانم. بیدار شو هلیا. بیدار شو و سلام سادهٔ ماهیگیران را بیجواب مگذار. من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی.
- آهنگها تنهایی را تسکین میدهند؛ اما تسکینِ تنهایی تسکینِ درد نیست. در کنار بیگانهها زیستن در میان بیرنگی و صدا زیستن است. اینک اصوات، بیدلیلترینِ جاریشدگانِ در فضا هستند. وقتی همه میگویند، هیچکس نمیشنود. بهخاطر داشته باش! سکوت، اثباتِ تهیبودن نمیکند. اینک آنکه میگوید تهیست و رُفتگران بیدلیل نیست که شب را انتخاب کردهاند.
این مطلب را حتما بخوانید: معرفی کتاب بار دیگر شهری که دوست داشتم
نکاتی در مورد انتخاب بهترین رمان های ایرانی
به این دو نکته به عنوان یک پیشنهاد نگاه کنید و کتاب مورد نظرتان را انتخاب کنید.
۱- به وسواس، نه بگویید
البته اگر به این راحتی بود که اسمش را وسواس نمیگذاشتند ولی از من این جمله را به یادگار داشته باشید که وسواس آدم را بیچاره میکند. وسواس همان چیزی است که جلوی پیشرفت ما را میگیرد. میخواهید کتاب مناسب انتخاب کنید؟ باشد. دست از وسواس بردارید و یکی از کتابهای بالا را شروع به خواندن کنید.
۲- نقد کتاب ها را در Goodreads بخوانید
امروزه با گسترش ارتباطات و راهاندازی سایتهای مفید مختلف، دیگر بهانهای وجود ندارد. حتما نقد کتابها را در سایتهای تخصصی نقد بخوانید.
بهترین رمان های ایرانی از نظر شما
تعداد رمانهای ارزشمند ایرانی صدالبته بیشتر از لیست ارائه شده است اما من پیشنهاد میکنم این موارد را در اولویت قرار دهید. شما هم برای من بنویسید که بهترین رمان های ایرانی از نظر شما کدام کتابها هستند؟ نظرهای شما را با علاقه میخوانم.
رمان بامداد خمار
به نظرم رمان شوهر آهو خانم هم جزء این موارد باید باشه
موافقم
رمان های زیادی توی دهه های مختلفی محبوب بودن مثل شب سراب، دا، منِ او و آتش بدون دود
یه زمانی همه کتاب های م. مودب پور رو می خوندن
رمان های فهیمه رحیمی دائما بین من و دوستام دست به دست میشد!
رمان هرس
«من او» از رضا امیرخانی
«باب اسرار» از احمد امید
موضوعش چیه؟
داستان عارفانه یه زن که توی لندن زندگی می کنه. موضوعات شمس و مولانا هم داخل قصه هست.
«خون خورده» مهدی یزدانی خرم
واقعا عالی بود
موافقم باهات
اگه میشه در مورد رمان های خارجی هم مطلب داشته باشین
حتما دوست عزیز
من کتاب یادت نرود که… رو هم خیلی دوست دارم
ارادت داریم خدمت ایشون
ماهی سیاه کوچولو
کتاب کوتاهیه اما کلی حرف توش داره
کافه اردیبهشت
عشق و چیزهای دیگر
شب سراب
قهوه سرد آقای نویسنده اثر روزبه معین
“انگار گفته بودی لیلی” رو خیلی دوست داشتم
منم این کتاب رو خوندم. جملات عجیبی داره
کافه اردیبهشت
چقدر عالی که به معرفی رمان های ایرانی پرداختین
منم سه سال پیش از یه مجموعه فانتزی ایرانی حمایت کردم و باید بگم عالی بود.
دشت پارسوا _ مجموعه شش جلدی _ مریم عزیزی دانشجوی رشته ی شیمی محض
ممنون بابت معرفی رمانهای ایرانی
منم با اجازتون کتاب ‘قهوه سرد اقای نویسنده ‘ رو معرفی کنم که فکر میکنم جاش توی لیست خیلی خالیه
و باز اگر از خوندن کتاب سبک سورئال لذت میبرید کتاب ”سه قطره خون” اثر صادق هدایت , ”همنوایی شبانهی ارکستر چوبها” اثر رضا قاسمی هم میتونه جالب باشه.
خیلی مطلب خوب و جامعی بود
به نظرم خیلی از کتاب ها رو میشه اضافه کرد مثل من او یا هرس
موافقم