داستان جهان

مردی به نام اوه

مردی به نام اوه اولین رمان نویسنده سوئدی، فردریک بکمن است که به بیش از ۳۰ زبان دنیا ترجمه شده است. وی متولد ۱۹۸۱ در استکهلم، نویسنده و وبلاگ‌نویس سوئدی که تحصیلاتش را در رشته فقه مسیحی نیمه‌کاره رها کرد و به عنوان راننده کامیون و شاگرد گارسون و کارگر در رستوران‌ها و انبارها شروع به کار کرد.

او در سال ۲۰۰۷ به عنوان روزنامه ‌نگار آزاد در روزنامه‌ای نه چندان مهم در استکهلم دوره تازه‌ای از زندگی‌اش را آغاز کرد و به زودی به عنوان یک وبلاگ‌نویس به شهرت رسید. در سال ۲۰۱۲ نخستین رمانش «مردی به نام اوه» را منتشر کرد. این کتاب 376 صفحه ای را انتشارات نون منتشر کرده است. دومین رمان بکمن با عنوان «مادربزرگ سلام می‌رساند و می‌گوید متأسف است» هم بسیار پرفروش و موفق بود.

از جمله افتخارات این کتاب می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • پرفروش ترین کتاب سال سوئد
  • از پروفروش ترین های سایت آمازون در سال ۲۰۱۶
  • رتبه یک نیویورک تایمز

اولین چیزی که در مورد این کتاب نظر مخاطب را جلب می کند جمله روی جلد کتاب است. جمله ای از مجله آلمانی اشپیگل:

کسی که از این رمان خوشش نیاید بهتر است هیچ کتابی نخواند.)

مردی به نام اوه

اوه پنجاه و نه ساله است، همسرش، سونیا را به علت سرطان از دست داده است و او را اجباری بازنشسته کرده‌اند تا از نیروهای جوان استفاده کنند. اوه که سونیا را بسیار دوست می‌داشته است پس از مرگ او، امیدی ندارد و در فکر خودکشی است. هر دفعه که می‌خواهد خودکشی کند، اطرافیان جلوی این اقدام او را ناخواسته و ندانسته می‌گیرند.

رابطه اوه و سونیا بسیار خاص و بی نظیر بود به طوری که در قسمتی از کتاب آمده است: اگر کسی ازش می پرسید زندگی اش قبلا چگونه بوده، پاسخ می داد تا قبل از این که زنش پا به زندگی اش بگذارد اصلا زندگی نمی کرده و از وقتی تنهایش گذاشت دیگر زندگی نمی کند. اولین دفعه که برای شام بیرون رفتند و اوه اعتراف کرد که درباره سربازی بهش دروغ گفته، سونیا گفت: «می گن بهترین مردها از نقص هایشان زاده می شوند و اگر اشتباهی نمی کردند، بهترین نمی شدند.»

موضوع داستان اوه، تنهایی انسان معاصر است. «موضوع، شامل پدیده‌ها و حادثه‌هایی است که داستان را می‌آفریند و درونمایه را به تصویر می‌کشد.» اوه نماد انسان معاصر است که تنها و خسته و درمانده است و امیدی برای ادامه‌ی حیات ندارد. پس از مرگ همسرش که همه کسش بوده، تنها امیدش رفتن به محل ّ کار خود است و آن را هم از او می‌گیرند.

نکته جالب کتاب مردی به نام اوه

اما کتاب مردی به نام اوه برای ما ایرانی‌ها جذابیت خاص دیگری هم دارد: کاراکتر دوم کتاب، زنی ایرانی به نام پروانه است که در همسایگی او زندگی می کند و باردار است و با همسرش که اوه او را ” مغز فندوقی ” می‌نامد با دو دختر سه ساله و شش ساله‌اش و یک گربه نقش مهمی در چهار سال آخر زندگی اوه دارند و حوادث زیبایی را شکل می‌دهند.

اوه که نمی‌تواند تغییر را بپذیرد و همیشه کارهایش را از روی عادت انجام می‌دهد یک روز، بر اثر حمله‌ی دو مهاجم راهی بیمارستان می‌شود و از آن روز در کنار خانواده‌ی پروانه، از فکر خودکشی بیرون می‌آید، وارد زندگی جدیدی می‌شود و حتی کار با موبایل و کامپیوتر را هم می‌آموزد.

مردی به نام اوه

جملاتی از کتاب که بخوبی چکیده اش را بازگو می کنند را با هم بخوانیم: عشق از دست رفته هنوز عشق است، فقط شکلش عوض می شود. نمیتوانی لبخند او را ببینی یا برایش غذا بیاوری یا مویش را نوازش کنی یا او را دور زمین رقص بگردانی. ولی وقتی آن حس ها ضعیف می شود،حس دیگری قوی می شود. خاطره شریک تو می شود. آن را می پرورانی. آن را می گیری و با آن می رقصی. زندگی باید تمام شود، عشق نه.

تکه هایی از متنِ کتاب” مردی به نام اوه”

“هیچ کس هرگز از اُوه نپرسید زندگی‌اش تا قبل از این که آن دختر را ملاقات کند چگونه بود. ولی اگر کسی هم این سوال را می کرد، اُوه پاسخ می داد اصلاً زندگی نبود.”

” وقتی یکی از دوستانش آمد و پرسید چرا عاشق این مرد شده، سونیا پاسخ داد:عاشقش هستم چون بقیۀ مردها وقتی آتش سوزی می بینند راهشان را می کشند و می روند ولی مردهایی مثل اُوه برای کمک داخل آتش می روند”

“کسی که بد است فرق دارد با کسی که می تواند بد باشد”

” وقتی آدم ها در غم یکدیگر شریک نشوند، غم ها در آدم ها شریک می شوند.”

“سونیا گفته بود:هر کس می خواد یه زندگی خوب داشته باشه ولی خوب از نظر هر کس یه معنایی داره.”

“مرگ مسئلۀ عجیبی است.آدم ها در کل عمرشان جوری زندگی می کنند که انگار مرگ اصلاً وجود ندارد، در صورتی که بیشتر وقت ها مهم ترین دلیل زندگی است. بعضی ها آن قدر زود متوجه حضور مرگ می شوند که با شور و هیجان بیشتر، با لج بازی یا دیوانه بازی بیشتر زندگی می کنند.

بعضی ها باید حضور مداوم مرگ را حس کنند تا بفهمند نقطۀ مقابلش چیست.بعضی ها آن قدر درگیرش هستند که حتی قبل از این که اجلشان سر برسد، توی اتاق انتظار نشسته اند.ما از مرگ می ترسیم ولی ترس واقعی بیشترمان از این است که این شتر درِ خانۀ شخص دیگری بخوابد. همیشه بزرگ ترسمان از این است که مرگ سراغ مان نیاید در این دنیا و تک و تنها بمانیم.”

“همیشه متنفر بوده از این که کنترلش را از دست بدهد.طی سال ها به این نتیجه رسیده که مردم از این حس خوششان می آید و به همین دلیل الکل می نوشند، ولی کسی که دوست داشته باشد کنترلش را از دست بدهد، از نظر اُوه یک ابله به تمام معناست.”

“هر آدمی باید بداند برای چی می جنگد.”

مردی به نام اوه

“… ولی سونیا سونیا نبود، اگر تسلیم تاریکی می شد.”

اُوه از آن آدم هایی نبود که به حرفِ دیگران اهمیت دهد”

“کسی که زیاد وراجی نکنه، به ندرت حرف مفت میزنه”

“کسی که ریگی به کفش نداشته باشد، نباید از واقعیت بترسد!”

“دنیایی شده که آدم را دور می اندازند قبل از اینکه تاریخ مصرفش تمام شود.”

” در زندگی هر کس لحظه ای وجود دارد که در آن لحظه تصمیم می گیرد می خواهد چه کسی باشد.”

نسیم طهرانی

نوشتن، همان رویایی است که مرا به ادامه زندگی دلگرم می کند.

نوشته های مشابه

‫3 دیدگاه ها

  1. نسیم جان متاسفانه وقتی سالن های نمایش باز بودند دیدن این اثر زیبا رو از دست دادم ولی خوشبختانه اینجا خوندمش
    ممنون از زحمتت عالی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا