معرفی رمانزندگینامه و خاطرات

رودخانه تباهی، داستان فرار از کره شمالی

کتاب رودخانه تباهی، نوشته ماساجی ایشیکاوا به ترجمه فرشاد رضایی به همت انتشارات ققنوس منتشر و راهی بازار شد، کتابی که ترجمه دیگری از آن نیز توسط انتشارات نگاه به بازار آمده است.کتاب رودخانه تباهی داستان زندگی ماساجی ایشیکاوا در 5 فصل است که داستان فرار او بعد از ۳۶ سال زندگی در کره‌شمالی است. وی که در سال ۱۹۴۷ در ژاپن متولد شده، در سال ۱۹۶۰ به همراه پدر، مادر و خواهران کوچکترش به کره‌شمالی مهاجرت می‌کند. او در پایان و در سال ۱۹۹۶ از آنجا می‌گریزد.

در پشت جلد کتاب برگرفته از متن آمده است:

وقتی تا سرحد مرگ گرسنگی بکشی چربی لب‌ها و بینی‌ات از بین می‌رود. وقتی لب‌هایت غیب شوند دندان‌هایت مثل سگی وحشی همیشه بیرون‌اند… ما چیزی نبودیم؛ جز اشباحی گرسنه، ما مردگان در قید حیات بودیم. نشریه سرکِس ریویو/ circus review magazine در مورد آن نوشته است: داستان واقعی و هولناک درباره زندگی در کره‌شمالی… داستان شگفت‌آور و غم‌انگیز تحقیر همه‌جانبه ملت به‌دست دولت.

شخصیت ماساجی در رودخانه تباهی

ماساجی از ۱۳ تا ۴۹ سالگی در کره شمالی زندگی می‌کند و ناگفته پیداست زندگی سختی دارد که در آن حتی از یک وعده غذای راحت و آرامش جزئی خبری نیست. او به دلیل موضوعات اجتماعی، ناگزیر به کارگری و کار روی تراکتور و کشاورزی روی می‌آورد و در نهایت در ۴۰ سالگی موفق می‌شود کاری ثابت در کارخانه‌ای بیابد. با واقعه درگذشت کیم ایل سونگ رهبر کره شمالی در ژوئیه ۱۹۹۴ شرایط سخت تر می‌شود و فقر بیشتری به سمت مردم روانه می‌شود.

او روزگار خود را اینگونه توصیف می‌کند: اوضاع بد و بدتر می‌شد. مردم گرسنه بی‌هیچ امیدی ول می‌گشتند و بعضی هم در خیابان‌ها دراز می‌کشیدند. کمی بعد جنازه‌ها در گوشه و کنار به چشم آمدند؛ اجسادی بینوا و گندیده. زنان. پیران. کودکان….کسی مثل من، که نه پولی داشت نه کالای به دردبخوری، فقط می‌توانست از مغازه‌ای که سوسک‌ها هم محلش نمی‌گذاشتند حریره برنج بخرد. در غیر این صورت باید در بازار می‌چرخیدم بلکه خرده‌نانی را که حرامزاده بدشانس دیگری رها کرده بود، از زمین بردارم.

در تابستان ۱۹۹۵ سیل مخربی در منطقه غله‌خیز کره شمالی رخ می‌دهد و این یعنی پایان سهمیه غلات. در این وضع وی تصمیم می‌گیرد بدون همسر و فرزندانش به سمت سرزمین مادری‌اش؛ یعنی ژاپن برود تا شاید بتواند با یافتن کاری درخور و درآمدی مناسب بعدها برای آنها پول بفرستد یا آنها را نزد خود ببرد، خانواده اش نیز مخالفتی نمی‌کنند و دختر و زنش با رفتن او راضی هستند.وی به سختی خود را به روستایی در مرز چین می‌‌رسانند و با عبور از رودخانه یالو که چین و کره‌شمالی را از هم جدا می‌‌کند، خود را به چین می‌‌رساند و با خوشبختی با پیرمردی روبرو می‌شود که برای ارتباط گرفتن با کنسولگری ژاپن به وی کمک می‌کند.

رودخانه تباهی

آرزوی وی برای کمک به خانواده‌اش به هر شکل یا آوردن آن‌ها به ژاپن دست‌کم تا روز نوشتن کتاب حوالی سال‌های ۲۰۰۰ محقق نشده است، از آن بدتر وی به دلیل نداشتن تخصص یا سابقه کاری نتوانسته شغل خوبی در ژاپن بیابد و اقوام مادری‌اش نیز علاقه‌ای به ارتباط با او ندارند و او تنهاست، با همه این سختی‌ها از روزهای دشوار رسته و نانی برای خوردن و آبی برای آشامیدن دارد.  این داستان تصویر واقعی و تکان‌دهنده‌ای از زندگی مردمی است که در شرایطی بسیار متفاوت زندگی می‌کنند و گاه طوفان حوادث مختلف چنان آنها را در می‌نوردند که به قحطی‌ها و مرگ و میر فراوان منجر می‌شود.

کتاب رودخانه تباهی، چهارمین کتابی است که نشر ققنوس درباره کره‌شمالی و فرار از این‌کشور منتشر می‌کند. پیش‌تر کتاب‌های کره شمالی، روح گریان من و رهبر عزیز درباره این‌ موضوع توسط ناشر مذکور چاپ شده‌اند که در کنار کتابی چون فرار از اردوگاه ۱۴ درباره یک‌ فرار دیگر از کره‌شمالی قرار می‌گیرند.

جملاتی از کتاب رودخانه تباهی

اسم بچه را هوسن گذاشتیم. همسرم موهبت زندگی را به بچه داده بود و من احساس می‌کردم مراقبت از سلامتی بچه دیگر بر عهده من است. همسرم دچار سوءتغذیه بود و نمی‌توانست همزمان هم به هوسن شیر بدهد و هم در بیمارستان سلامتی‌اش را بازیابد، پس مجبور شدم در روستا بچرخم و ببینم کسی حاضر می‌شود به بچه‌مان شیر بدهد یا نه، درست مثل همان کاری که برای بچه اولم کرده بودم. هر روز در روستا به مردم التماس می‌کردم ولی آن‌ها دست رد به سینه‌ام می‌زدند. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۱۳۲)

من از زمان ورود به کره شمالی هرگز احساس زنده بودن نکرده بودم. بخشی از وجودم خفه شده بود. بعد از مدتی احساس کردم آن بخش از وجودم مثل عضله بی‌استفاده‌ای که تحلیل می‌رود پژمرده شده. به هراسی فکر کردم که بر زندگی‌ام چنبره زده بود؛ به نظارت بی‌پایان؛ به عدم استقلال؛ به ترس از بیان عقیده؛ به ناامیدی و درماندگی؛ به ناممکن بودن پیشرفت در زندگی. حکومت دهشتناک کیم ایل سونگ به تک‌تک جوانب زندگی‌ام یورش آورده بود، درست مثل سرنیزه‌ای بیخ گلویم. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۱۵۴)

رودخانه تباهی
رودخانه تباهی

بالاخره رسیدم. دوباره متولد شده بودم. می‌پرسید چه احساسی داشتم؟ احساسات پیچیده مرا سردرگم کرده بود. وقتی هواپیما در شرف فرود بود، از پنجره که بیرون را نگاه می‌کردم باورش برایم سخت بود که دارم منظره سرزمین مادری‌ام را می‌بینم. چراغ‌های درخشان شهر به جواهر می‌مانستند. از این‌که بالاخره داشتم برمی‌گشتم، بالاخره از جهنم کره شمالی خلاص شده بودم و بالاخره فرصتی برای ساختن آینده‌ای به انتخاب خودم به دست آورده بودم، از شوق در پوست خودم نمی‌گنجیدم. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۱۹۳)

نگاهی به اطراف انداختم. در اوج شگفتی دیدم بعضی از هم‌سفرانمان بی‌هیچ ساک و چمدانی سوار کشتی شده‌اند. چه فکری با خودشان کرده بودند؟ و بعد یاد اطلاعیه عمومی مضحکی افتادم که جامعه کره‌ای‌های مقیم ژاپن صادر کرده بود: «اگر به کره شمالی بروید می‌توانید به هر آنچه می‌خواهید برسید.» (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۳۸)

خیلی زود فهمیدم در کره شمالی خبری از آزادی اندیشه نیست. اگر از دهانت درمی‌رفت و آزاداندیشی‌ات را آشکار می‌کردی، ممکن بود سرت را به باد بدهی. اگر خیلی شانس می‌آوردی ممکن بود برای بیگاری به منطقه کوهستانی دورافتاده‌ای تبعید شوی یا به اردوگاه کار اجباری مخصوص زندانیان سیاسی بروی. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۴۷)

حتی در وضعیتی که مردم با سختی‌ها و محرومیت‌های مشقت‌بار جسمی و ذهنی مواجه بودند و به خاطر کمبود غذا داشتند تلف می‌شدند هم اجازه فکر کردن و نوآوری به ما نمی‌دادند. مجازات تفکر اعدام بود. من هرگز کیم ایل سونگ را به خاطر گرفتن حق تفکر نمی‌بخشم. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۷۷)

آدم وقتی بیش از حد رنج بکشد وضعیتش به کمدی نزدیک می‌شود و می‌تواند به دردناک‌ترین چیزها هم بخندد. (کتاب رودخانه تباهی – صفحه ۸۵)

نسیم طهرانی

نوشتن، همان رویایی است که مرا به ادامه زندگی دلگرم می کند.

نوشته های مشابه

‫3 دیدگاه ها

  1. زندگی فردی رو روایت میکنه که از یک مادر ژاپنی و پدر کره ایی متولد شده در ژاپن،در ابتدا سختی هایی که در ژاپن داره روایت میکنه بعد میگه چطور تحت تاثیر تبلیغات قرار گرفتن و به کره شمالی برگشتند و از سختی های زندگی در اونجا میگه و در اخر هم فرار از کره شمالی. نکته ایی که خیلی جالب بود این بود که نوشته بود،اسم دیکتاتوری تمامیت خواه میشود ” جمهوری “و به بردگی میگویند ” آزاد سازی ” 🙃

  2. پایان خیلی دردناکی داشت. به زبان ساده نوشته شده بود و دنیا رو با واقعیتهای کره شمالی و صلیب سرخ اشنا میکرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا