کوری
رمان کوری با عنوان اصلی Blindness اثر ژوزه ساراماگو نویسنده پرتغالی است که در سال ۱۹۹۸ موفق به دریافت جایزه نوبل شد. این رمان ساراماگو را به عنوان یکی از نویسندگان بزرگ دنیا معرفی کرد. موسسه نوبل در وصف او و آثارش نوشته است: به خاطر درآمیختن تمثیلهای پایدار با تخیل، همدردی و تکرار تواناییهای ما در برابر یافتن حقیقت. یکی از بهترین ترجمه های این کتاب مربوط به مهدی غبرائی در انتشارات مرکز است که در 360صفحه نوشته شده است.
این داستان حکایت شیوع یک نابینایی جمعی و ناشناخته در شهری بی نام و نشان و اثرات اجتماعی متعاقب آن است. رمان، داستان بداقبالی های چند شخصیت را پی گرفته که جزو اولین نفرات مبتلا شده به این بیماری هستند و بر روی شخصیت های دکتر، همسرش، چند تن از بیمارانش و افراد گوناگون دیگری تمرکز دارد که شانس و سرنوشت، آن ها را در کنار هم قرار داده است.
این افراد، پس از سپری کردن دوران طولانی و رنج آور قرنطینه در یک آسایشگاه، با هم ارتباطی صمیمی شکل داده و به مانند اعضای یک خانواده، با استفاده از هوش و قدرت بینایی همسر دکتر[که به شکل عجیبی از بیماری مصون مانده است]تلاش می کنند تا از این شرایط سخت، جان سالم به در ببرند.
سوالی که حتما در طول خواندن این کتاب از خود می پرسید این است که چرا افراد کور می شوند و چرا چشم همسر پزشک کور نمی شود؟ شیوع ناگهانی و منشأ ناشناخته ی این کوری، باعث هراس و وحشتی گسترده بین مردم شده و همزمان با تلاش های حکومت برای محدود کردن سرایت بیماری و برقراری نظم با روش های سرکوب گرانه، جامعه روال عادی خود را از دست داده و وارد آشوب می شود.
اولین بخش رمان، تجارب شخصیت های اصلی در آسایشگاهی کثیف و بیش از حد شلوغ به همراه سایر افراد کور و قرنطینه شده را دنبال می کند. بهداشت، شرایط زندگی و اخلاقیات در زمان بسیار کوتاهی به شدت تنزل پیدا می کند که منعکس کننده ی اوضاع و احوال زندگی در بیرون آسایشگاه نیز هست.
افراد در قرنطینه با وجود ظلم بزرگی که هر روزه به آنها میشود باز هم بدون اعتراض به زندگی خفت بار خود ادامه میدهند و سکوت میکنند و این سکوت به اراذل مسلح اجازه میدهد تا هر روز آن ها را بیشتر استثمار کنند. کوری روایتگر تاریخی است که در سرتاسر آن دیکتاتورهای زورگو از افرادی که قدرت و ظرفیت تجزیه و تحلیل و نقد خود را از دست دادهاند و در مقابل شرایط موجود سکوت میکنند، بهره ببرند.
رمان کوری که داستان کهن شیوع یک بیماری همه گیر را بن مایه ی خود قرار داده است، ترس ها و فجایع قرن بیستم را به شکلی بسیار ملموس به تصویر کشیده و درکی عمیق از نقاط ضعف و قوت روح آدمی را برای مخاطب خود به ارمغان می آورد. این کتاب آن چنان شما را در مورد چشم و نعمت دیدن به فکر فرو می برد که بعد از خواندن آن متوجه متفاوت دیدن خود می شوید. تصمیم می گیرید که به زیبایی ها بیشتر توجه کنید و آن را بهتر ببینید.
ژوزه ساراماگو سعی کرده تا می تواند این کتاب را هولناک بنویسد و به اعتقاد من این کار را به خوبی انجام داده است. در طول خواندن کتاب، وحشت می کنید، از انسان متنفر می شوید، ناراحت می شوید و بسیاری از احساسات مخرب دیگر را هم تجربه می کنید. کتاب کوری در مورد کور شدن و کور ماندن است. در مورد چشم هایی است که نمی بینند و در مورد چشم هایی است که نمی خواهند ببینند.
همسر چشم پزشک در واقع بازتابی از خود ایده آل درون هر انسان است. مرشد و راهنمای بقیه است. او در برخورد با افراد مختلف از خودهای متفاوتی استفاده میکند و شخصیت اصلی خود را پنهان میکند و خود را با بقیه وفق میدهد تا او را بپذیرند. او خود را به کوری میزند تا در کنار همسر و هم نوعان خود باشد. بینایی این زن برایش مسئولیتآور است و در جایی از داستان هم آرزوی کور شدن میکند.
او از اوضاع هم نوعان خود رنج میبرد در حالیکه کورها بدون دیدن فجایع و فقط برای رسیدن به غذا به هر خفتی تن میدهند و در آخر این زن است که با عشق و محبت، شهر و همهی انسانهای آن را نجات میدهد. سرگشتگی انسان مدرن و تصویری سردرگم از این انسان که قدرت تجزیه و تحلیل و نقد خود را از دست داده است به بهترین شکل در کوری به تصویر کشیده شده است. به قول ساراماگو: “این کوری واقعی نیست و تمثیلی است و کور شدن عقل انسانهاست. ما عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیکنیم.”
در بخشی از رمان کوری میخوانید
عابرانی که در انتظار روشن شدن چراغ عبور، کنار خطکشی جمع شده بودند، راننده اتومبیل را دیدند که از پشت شیشه دست تکان میدهد. اتومبیلهای پشتسر، بیوقفه بوق میزدند. تعدادی از رانندگان از اتومبیل خود پیاده شدند تا اتومبیل از کارافتاده را به کناری بکشند و راه را بگشایند. خشمگین، مشت بر شیشه میکوبیدند.
راننده اتومبیل، سر به طرف آنها برگرداند، نخست به یکسو و سپس به سوی دیگر نگریست. از حرکت لبان او به نظر میرسید عبارتی را با فریاد تکرار میکند. این عبارت، نه از یک واژه، که از سه واژه تشکیل میشد. فردی در را گشود و همه شنیدند که راننده گفت:
من کور شدهام!کسی این سخن را باور نکرد. با یک نگاه آشکار بود که چشمان مرد کاملا سالم و عنبیه آن صاف و شفاف است. سفیدی مردمک چشم او همچون چینی بود. چشمان بیرونزده، صورت چروکیده و ابروان تابدار مرد نشان میداد که بسیار نگران است.
با حرکتی سریع، مشتهای گرهکرده خود را در مقابل چشم آورد شاید بتواند آخرین تصویری را که پیش از آن رویداد دیده است، در ذهن نگهدارد. چراغ چهارراه قرمز شد. مردم به راننده کمک کردند از اتومبیل پیاده شود. مرد نومیدانه تکرار کرد:
من کور شدهام! من کور شدهام!
کتابی هست که وقتی تا اخرش میخونی یه ارامش خاصی همه وجودتو احاطه میکنه هرکس ادعای کتابخوانی داره باید اینو خونده باشه
عالی بود انقدر با داستان خو میگیری که فکرمیکنی اون شهر وهمهی شخصیت هارو میبینی، من بعداز خوندنش انقدر کنجکاو شدم که سرچ کردم ببینم فیلمی ازش ساخته نشده، و خوشبختانه شده، وقتی فیلم رو میدیدم انگار که قبلا دیده بودم همه چی حتی قیافهی شخصیتها برام اشنا بود.
واقعا کتاب خوبی بود. کوری یه کتابیه که از خیلی چیزهای عینی شروع کرده که به ما بگه چقد بعضی از اتفاقات میتونه مارو راحت تبدیل کنه به یه موجود پست که نمیشه اسمشو انسان گذاشت. ممنون میشم اگه رمانهایی که جنبهی سیاسی یا فلسفی دارند رو بیشتر بذارید مثلا کتاب محفل عوضیها که واقعا کتابه خوبیه
این کتاب نشون میده که وقتی یه فاجعه مثل کوری همه گیر میشه چه اتفاقاتی ممکنه رخ بده و انسان چه کارهایی ممکنه ازش سر بزنه…. به نظر من هر انسان رئالیستی میتونه این وقایع رو پیش بینی کنه و اتفاقات درون کتاب کاملا بدیهی هستند و چیز زیادی واسه یادگرفتن نداره. ولی این نکتهی خوب رو داره که تا آخر شما رو وادار به خوندن میکنه.