هنر همیشه بر حق بودن
هنر همیشه بر حق بودن کتابی است که اگر به دنبال موفقیت در مباحث هستید، باید آن را مطالعه کنید. یک سئوال از شما میپرسم: آیا تا به حال برای شما اتفاق افتاده که در بحثی شرکت کنید و مطمئن باشید که حق با شماست اما نمیتوانید حقانیت خود را ثابت کنید؟
بحثهایی که انگار طرف مقابل شما این کتاب را خوانده و یا ذاتاً با این روشها آشنایی داشته است. شما از هر راهی که وارد بحث میشوید طرف مقابل شما از یکی از روشهای برحق بودن استفاده میکند و در نهایت این شما هستید که همواره میبازید. من در مورد کتاب “هنر همیشه بر حق بودن” نوشته ی آرتور شوپنهاور صحبت میکنم.
در مقدمهی کتاب «هنر همیشه بر حق بودن» از زبان گریلینگ چنین میخوانیم:
»این جستار توصیههای عملی نیشداری دربارهی چگونگی غلبه بر خصم در مجادله را بیان میکند، توصیههایی که بیهیچ عذر و بهانهای ماکیاولیایی هستند. به قول شوپنهاور، جدل مناقشهآمیز عبارت است از “هنر مباحثه بهگونهای که شخص، فارغ از درستی یا نادرستی موضعش، از آن عقبنشینی نکند.”
شوپنهاور در این رساله عمدا ـ و اگر نه به قصد تعریض، ولی بهصورتی تحریکآمیز ـ از سوفسطیان یونان باستان تقلید میکند. همانطور که میدانیم، سقراط و افلاطون نسبت به سفسطیان دیدگاهی منفی داشتند و آنها را افرادی میدانستند که در قبال دریافت اجرت و بیتوجه به حقیقت و عدالت، به دیگران میآموختند چگونه هر ناراستی را راست و هر راستی را ناراست جلوه دهند.
این کتاب سعی دارد به شما بیاموزد که همواره بر روی نظریاتتان بمانید و حتی اگر میدانید حرف و نظرتان خیلی هم درست نیست، روی آن اصرار بورزید و پیروز از میدان بحث و جدل بیرون آیید. خواندن این کتاب که بهصورت خلاصه و موردی به سی و هشت راهکار برای پیروزی در بحثها و مجادلات پرداخته، خالی از لطف نخواهد بود و حداقل به شما کمک میکند در برابر کسانیکه به زور میخواهند حرفشان را به کرسی بنشانند، موضع محکمتری بگیرید و از خود و نظرتان (اگر حقیقتا به صحتش باور دارید) دفاع کنید.
کتاب هنر همیشه بر حق بودن چه میگوید؟
در نگاه اول شاید شما هم حس کنید این کتاب از آن دسته کتابهایی است که فقط برای دست یافتن به فروشِ بالا نوشته شدهاند، مثل کتابهای چگونه پولدار شویم که نویسندهاش را پولدار میکند و پولی را از کف مردم میرباید. همچنین این کتاب به خوانندهاش میآموزد که چطور سفسطه کند و به جای گوش دادن به حرف طرف مقابل، فقط دنبال ایراد گرفتنهای بلامحل و پاسخ دادن به نظرات و حرفهای او باشد
همچنین او تلاش میکند تا به خواننده القا کند که با دادن جوابهای سریع و بیمعنی، مثلا در جهت دفاع از خود و حرف و ایدهاش برآید و فکر کند که برندهی بحث شده است؛ غافل از اینکه کم پیش میآید طرف مقابل با این روش، نظرش را تغییر دهد و زین پس به حرفهای سفسطهگر گوش داده و دوباره با او وارد گفتوگو گردد.
او میگوید: «ممکن است به طور عینی حق با کسی باشد، ولی با وجود این، از دید ناظران و گاهی از نظر خودش شکست بخورد. بنابراین خوب است که بدانیم چگونه در مواردی که حق با ماست، گرچه به نظر میرسد بدترین استدلال را داریم، بر خصم غلبه کنیم. ولی این امر مستلزم آن است که در عین حال بتوانیم حتی وقتی حق با ما نیست، بر خصم چیره شویم.»
شوپنهاور در پاسخ به این سئوال که چگونه ممکن است آدمها به هنگام بحث فقط در پی پیروزی باشند و به حقیقت اعتنا نکنند، میگوید: «به سادگی» این «دنائت فطری طبیعت بشری است.» این امر نتیجه «نخوت ذاتی» و این واقعیت است که مردم پیش از سخن گفتن فکر نمیکنند، بلکه پرحرف و فریبکارند آنها به سرعت موضعی اختیار میکنند و از آن پس فارغ از درستی یا نادرستی آن موضع، صرفا به خاطر غرور و خودرایی به آن میچسبند. نخوت همیشه بر حقیقت غلبه میکند.
این فریبکاری، این پافشاری بر سخنی که حتی به نظر خودمان هم نادرست است، گویای نکته ای است. به عقیده شوپنهاور ما اغلب ابتدا باور داریم که حق با ماست، ولی سپس به وسیله استدلال خصم در باور خود متزلزل میشویم و فقط در موعد مقرر درمییابیم که از همه این حرفها گذشته حق با ما بوده است. بنابراین خوب است که از حرف خود کوتاه نیاییم. بر این اساس سستی عقل و سرسختی اراده ما، به طور متقابل از یکدیگر حمایت میکنند.
شوپنهاور 38 اصل را در این کتاب برای غلبه بر حریف در بحث و مجادله بیان میکند که بعضی از آنها را برای شما ذکر میکنم: دستت را رو نکن، به مقدمات کاذب متوسل شو، رقیبت را عصبانی کن، سوالهای انحرافی مطرح کن، از نظرات رقیبت بهره ببر، او را وادار به اغراق کن، عصبانیت نشان دهنده ضعف است، اجازه نده از مخمصه فرار کند، یک استدلال نادرست از جانب او، کل موضعش را رد میکند و….
این مطلب را هم بخوانید: راز فال ورق
برداشتهایی از تکنیکهای کتاب هنر همیشه بر حق بودن
در این قسمت برداشتهایی از تکنیکهای این کتاب ارائه میشود:
- ما باید قضیه طرف بحث را بسط دهیم و قضیه خود را محدود کنیم و کوچکتر کنیم. به این دلیل که هر چیزی که «عام»تر باشد را راحتتر میتوان نقض کرد. مثلا از تو میپرسد «چرا میگویی فلان نظریه علمی قابل قبول نیست» و تو از خطاپذیری معرفت بشری و اینکه اینها همهاش فرضیه یا نظریه است بگویی و مثالهای گوناگونی از آن بیاوری.
- از آن طرف باید قضیه خود را در طول بحث کوچک کنیم که مثال نقضش به راحتی پیدا نشود.مثلا شخص الف اظهار میدارد که معاهده صلح ۱۸۱۴ استقلال تمام شهرهای آلمانی مجمع هانزایی را به آنها بازگردانید. شخص ب با آوردن مثال نقضی به این واقعیت اشاره میکند که دانتربگ که از بوتاپارت استقلال یافت، بر اثر این معاهده استقلالش را از دست داد. شخص الف اینگونه خود را نجات میدهد: «من گفتم تمام شهرهای آلمانی، در حالیکه دانتربگ در لهستان واقع شده است»
- از بازی با کلماتی استفاده کنیم که معانی متفاوت دارند. مثلا این استدلال را در نظر بگیرید:
هر نوری را میتوان خاموش کرد. خرد نوعی نور است. پس خرد را هم میتوان خاموش کرد.
در اینجا «نور» به دو معنی واقعی و استعاری به کار رفته است. مثلا نور شمع معنی واقعی نور را میرساند. ولی نور خرد اشاره به جنبه آگاهیبخشی خرد دارد. یعنی همانطور که وقتی که شمع روشن میکنیم، جاهای تاریک مشخص میشوند، خرد هم همین نقش را در برابر نادانی و جهل دارد. اما در این سفسطه کلمه «نور» به هر دو معنی با هم مخلوط شده و یک نتیجهگیری کاذب را به دست میدهد.
- تکنیک دیگر این است که گاهی طرف مقابل را نمیتوان بر سر بعضی از فرضیات قانع کرد. پس باید به زبان خود او صحبت کرد و فرضیات او را در نظر گرفت. شوپنهاور میگوید حتی از فرضیات نادرست هم میتوان به نتیجهای که درست است رسید. مثلا وقتی طرف مورد بحث عضو یک فرقه است و تو به عقاید آنها معتقد نیستی، میتوانی بر اساس همان عقاید با او جدل کنی و به نتیجهای که میخواهی برسی. یا مثلا اگر از خودکشی دفاع میکند، به او بگویی «پس چرا خودت را حلقآویز نمیکنی؟». و یا اگر میگوید برلین جای زندگی نیست، به او بگویی «چرا با اولین قطار آنجا را ترک نمیکنی و به جای دیگری نمیروی؟».
- روش دیگر همان کاری است که سقراط میکرد. یعنی طرف مقابل را با پرسشهای بسیار سوالپیچ کنی به طوری که او نفهمد میخواهی چه استفادهای از این پرسشها ببری و کاملا گیج شود. سپس از لابهلای همین پاسخهایی که میدهد علیه او استفاده کنی. اما ممکن است طرف مقابل به سوالهای تو عمدا جواب منفی بدهد تا نتوانی از آن پاسخها علیه خود او استفاده کنی. پس باید بعضی از سوالات را به صورت معکوس طرح کنی تا وقتی که جواب منفی داد بتوانی عکس آن را رو کنی و او را کلهپا کنی.
- اگر انسانی نقاط ضعفش را بشناسد و سعی کند طوری وانمود کند که انگار چیزهای نامفهوم را میفهمد، میتوانی او را با مشتی چرت و پرت و حرف نامفهوم گیج کنی. چون او تصور دارد (در واقع همه ما) که همه حرفها بامعنی هستند و روی آنها فکر میکند. اما به هیچ نتیجهای نمیرسد و گیجتر میشود. و بعد باید به خاطر داشته باشی که این حرف را با چیزهایی مثل «همه به خوبی این را میدانند که» یا «امروزه این ثابت شده است که» همراه کنی.
- عصبانیت نشاندهنده ضعف است. اگر دیدی که طرف مقابل از استدلالی عصبانی شده، باید روی همان استدلال پافشاری کنی، چون درست دست روی نقطه ضعفش گذاشتهای و حالا او بیش از هر زمان دیگری آسیبپذیر است. همینطور اگر دیدی طرف مقابل میخواهد بحث را منحرف کند، بدان که دست روی خوب جایی گذاشتهای و نباید آن را رها کنی و اجازه بدهی که بحث منحرف شود.
- حضار را متقاعد کن نه طرف مقابل را. اگر دیگران شاهد بحث شما هستند سعی کنید مخاطبتان بیشتر آنها باشد تا طرف بحث. یک دلیل بیپایه و مسخره جور کنید و خطاب به مردم ارائه بدهید. چون معمولا مردم عادی نمیتوانند به راحتی به بیپایه بودن دلیل تو پی ببرند. مردم آمادهاند که بخندند و این خندهها به نفع توست. در مقابل، طرف بحث برای اینکه بیپایه بودن دلیل تو را نشان بدهد باید استدلالهایی خشک و جدی را مطرح کند که مردم حوصله شنیدن این چیزها را ندارند.
- معمولا طرف مورد بحث بیشترین احترام را برای کسی قائل است که حرف او را نمیفهمد. پس از همان شخص یک نقل قول روایت کن و از آن در جدل استفاده کن. مثلا بیسوادها برای الفاظی که به زبان یونانی یا لاتین هستند احترام خاصی قائل هستند. هر چقدر طرف مورد بحث بیسوادتر باشد، حوزه افراد مورد احترام او هم گستردهتر خواهد بود و دست تو در انتخاب یکی از آنها بازتر است. علاوه بر این میتوانی نظریاتی هم از خودت ابداع کنی و آن را به فلان شخص که مورد قبول طرف بحث است منسوب کنی.