مغازه خودکشی؛ یک فانتزی سیاه
کتاب مغازه خودکشی، رمانی نوشته ی ژان تولی است که نخستین بار در سال 2006 وارد بازار نشر شد. این کتاب یک فانتزی سیاهِ تکاندهنده است که بعد از چاپ شدن توجهِ فراوانی را برانگیخت. داستان این رمان در آینده و جهانی می گذرد که تغییرات اقلیمی گسترده آن را کاملا دگرگون کرده و تقریبا همه ی افراد در آن به افسردگی دچار شده اند.
اکنون که تنها خاطره ای محو از قرن بیست و یکم باقی مانده و جهان در آشوب های زیست محیطی به سر میبرد، بسیاری از مردم تمایل خود به ادامه ی زندگی را از دست داده اند. کار و کاسبی در «مغازهی خودکشی» چندان بد نیست. برای مردم شهر آنها بهشت و جهنم مهم نبود و فقط به دنبال ترک دنیا بودند.
این رمان دربارهی یک دکانِ فروشِ ابزار و ادواتِ خودکشی است. اسبابی که بابت خودکشی در این مغازه یافت میشود بسیار جالب است از انواع سَم تا طنابهای دار، از انواعِ سلاحهای کمری مناسب برای انتحار تا ویروسهای کشنده. یک فروشگاه منحصربهفرد در زمان و مکانی نامعلوم. این مغازه که توسط خانواده ی تواچ اداره می شود، راههای زیادی را برای پایان دادن به زندگی در اختیار مشتریان قرار میدهد و هر کسی با هر بودجه ای که وارد این مغازه شود، دست خالی بیرون نخواهد رفت.
خانواده تواچ این شعار را دارند: «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.».
شخصیتهای کتاب مغازه خودکشی
رمان گره خورده است به نامِ برخی از مهمترین چهرههای ادبی و هنری که خود را کُشته اند؛ میشیما، مرلین مونرو، ونسان ونگوگ و… مترجم کتاب در این باره در مقدمه کتاب توضیح میدهد:
نام میشیما یادآور یوکیو میشیماست؛ نویسنده و شاعر سرشناس ژاپنی که سهبار نامزد جایزهی نوبل ادبیات شده بود. او در ۱۹۷۰ به روش سنتی هاراکیری خودکشی کرد. نام ونسان پژواک نام ونگوگ است؛ نقاش مشهور هلندی که در ۱۸۹۰ به قلب خودش شلیک کرد. نام مرلین یادآور نام مرلین مونرو، بازیگر معروف امریکایی است که در سال ۱۹۶۲ در ۳۶ سالگی بر اثر مصرف بیش از حد داروهای خوابآور و آرامبخش به خواب ابدی رفت.
نام آلن تداعیکنندهی نام آلن تورینگ، دانشمند و ریاضیدان نابغهی انگلیسی است. تورینگ در اواخر عمر به دلایلی افسرده شد. در هفتم ژوئن ۱۹۵۴ برای آخرین بار به اتاق خوابش رفت. صبح زور بعد، خدمتکارش جسد بیجان او را روی تختخواب یافت. کنار تخت، سیبی گاززده افتاده بود. آزمایشهای سمشناسی نشان میداد که سیب به سیانور آغشته بوده است.
همهچیز در مغازه خودکشی و در خانواده تواچ خوب پیش میرود. پسر خانواده وسایل جدیدی برای خودکشی اختراع میکند و میل به خودکشی روز به روز بیشتر میشود. خانواده تواچ نسلهای زیادی مغازه خودکشی را اداره کردهاند و تا به حال هیچکدام از آنها به زندگی امید نداشتهاند. حتی خواهر و برادر آلن به پدر و مادر خود اعتراض میکنند که: پس ما کِی میتوانیم خودکشی کنیم؟ اعضای خانواده کار خود را به خوبی انجام میدهند تا اینکه آلن به دنیا میآید.
آلن برعکس همه آدمهایی است که ما تا به حال در رمان دیدهایم. او شاد است! لبخند میزند و عاشق کمک به دیگران است. قوانین مغازه را رعایت نمیکند و به شکل غیر قابل باوری مثبتاندیش و خوشبین است. رفتارهای آلن کمکم باعث ایجاد تغییرات اساسی میشود و… جوان ترین عضو خانواده ی تواچ، این خانواده را با چیزی رو به رو می کند که قبلا هیچ وقت با آن مواجه نشده بودند: عشق به زندگی.
در مقابل همه سیاهیای که در رمان وجود دارد، آلن، پسر خانواده، نوری در تاریکی است. آقا و خانم تواچ از دست لبخندها و خوشبینیهای آلن به تنگ آمدهاند و حتی وقتی پیشنهاد دیدن اخبارهای سیاه تلویزیون را به او میدهند، آلن نکته مثبتی پیدا میکند و از ظاهر جدید گوینده اخبار تعریف میکند!
در قسمتی از کتاب والدین به او می گویند:
«آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟ وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم بهزودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن. آخه کِی این رو توی کلهت فرو میکنی؟»
تصورات ژان تولی نویسنده کتاب مغازه خودکشی
ژان تولی در این رمان موضوع مهم خودکشی یا ادامه زندگی در یک شرایط تیره و تار را در قالب طنز بیان میکند. تصور کنید در دنیایی زندگی میکنید که سرشار از ناکامی و تیرگی است. امید به زندگی کم و کمتر میشود و هر روز خبرهای فاجعهبار بیشتری منتشر میشود. کره زمین به سمت نابودی حرکت میکند و وضعیت زندگی روز به روز سختتر میشود.
مردم در این شرایط ممکن است چه کاری انجام دهند؟ آیا با عشق و علاقه به زندگی ادامه میدهند؟ بیشتر مردم در این شرایط اگر خودکشی نکنند به احتمال زیاد به خودکشی فکر میکنند. در این شرایط وجود مغازه خودکشی چندان هم دور از ذهن نیست. مغازهای که فلسفه وجود خود را کمک به افراد شکستخورده میداند. افرادی که با وجود همه شکستهایشان میتوانند در مرگ موفق باشند.
در سراسر رمان مغازه خودکشی، ژان تولی مخاطب را به امیدوار بودن و ادامه دادن تشویق میکند. او به ما میگوید که زندگی با وجود همه مشکلاتی که دارد، میتواند همچنان زیبا باشد. در واقع این خود ما هستیم که انتخاب میکنیم چه چیزی را ببینیم. میتوانیم در حال تماشای اخبار منفی باشیم ولی ظاهر زیبای گوینده خبر را ببینیم.
روند امید به زندگی و جنگیدن علیه ناخوشیها در سراسر کتاب وجود دارد و آلن به ما یاد میدهد که عشق به زندگی بیشتر از خودکشی طرفدار دارد. اما خواننده وقتی به جملات پایانی کتاب میرسد، به شدت غافلگیر میشود. براساس این رمان در سال ۲۰۱۲ انیمیشن مغازه خودکشی نیز ساخته شده است که دیدن آن خالی از لطف نیست.
جملاتی از کتاب مغازه خودکشی
- خانم تواچ همچنان پای صندوق ایستاده بود و نمیتوانست چشم از کالسکهی بچه بردارد. کالسکه تکان میخورد و جیرجیرِ صدایش با طنین خندهی بچه میآمیخت. آقا و خانم تواچ مات و متحیر به یکدیگر نگاه کردند. «لعنتی…» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۹)
- «آلن! آخه چندبار باید بهت بگم؟ وقتی مشتریهامون از مغازه خرید میکنن، بهشون نمیگیم بهزودی میبینمت. ما باهاشون وداع میکنیم. چون دیگه هیچوقت برنمیگردن. آخه کِی این رو توی کلهت فرو میکنی؟» لوکریس تواچ با عصبانیت کاغذی را پشت خود در دستان گره کردهاش پنهان کرده بود که با تکانهای عصبیِ او میلرزید. بچهی کوچکش روبهروی او ایستاده بود و بشاش و مهربان نگاهش می کرد. خانم تواچ خم شد و با لحن سرزنشآمیز محکمتری گفت «و یه چیز دیگه؛ این جیکجیک کردنت رو تموم کن. وقتی یکی میآد این جا نباید بهش بگی – ادای آلن را درمیآورد – «صبح به خیر.»
- تو باید با لحنِ یه بابامُرده بهشون بگی «چه روزِ گندی مادام.» یا مثلا بگی «امیدوارم اون دنیا جای بهتری براتون باشه، موسیو.» خواهش میکنم لطفا این لبخندِ مسخره رو هم از رو صورتت بردار. میخوای این یه لقمه نون رو ازمون بگیری؟ آخه این چه رفتاریه که وقتی یکی رو میبینی چشمهات رو میچرخونی و دستهات رو میبری پشت گوشت و تکونشون میدی؟ فکر کردی مشتریها میآن این جا لبخندِ ابلهانهی تو رو ببینند؟ واقعا میری روی مُخم. مجبورمون می کنی پوزه بند بهت ببندیم. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۱۰)
- ما خودکشی رو تضمین میکنیم. اگه نمُردید، پولتون رو پس میدیم. حالا بفرمایید، از این خرید پشیمون نمیشید. ورزشکاری مثل شما! فقط یه نفس عمیق بکشید و برید سمت هدفتون. در ضمن همونطور که همیشه میگم، «شما فقط یکبار میمیرید، پس کاری کنید که اون لحظه فراموشنشدنی باشه.» (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۲۰)
- ما همیشه با محصولات طبیعی و حیاتوحش مشکل داشتیم. از قورباغههای طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! میدنید چیه؟ مشکل اینه که مردم بهقدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اونها میفروشیم، باز جذبشون میشن. عجیب اینکه این موجودات هم همون حس رو دارند و نیششون نمیزنند. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۳۲)
- زندگی همینه که هست. اگه سخت بگیری، اونم بهت سخت میگذرونه. این ماییم که بهش ارزش میدیم. با همهی کمبودهایی که این دنیا داره، زیباییهای خودش رو هم داره. نباید از زندگی زیاد انتظار داشته باشیم. نمیشه باهاش جنگید! بهتر اینه که نیمهی پر لیوان رو ببینیم. (کتاب مغازه خودکشی – صفحه ۸۴)
اتفاقا به نظر من منطقی ترین پایان رو داشت ، چون آلن میخواست ظاهرش رو شاد نشون بده اما در اعماق وجودش احساس غم و اندوه شدیدی داشت ، به دلیل اینکه خیلی با اون بدرفتاری میکردن اما اون بازم سعی خودش رو کرد تا بتونه خانوادش رو شاد کنه اما خودش ان چنان هم در دلش شاد نبود .
سوژه کاملا جدید، داستان پردازی عالی، اما آنقدرها هم انتظار داشتم استثنایی نبود. و واقعا چرا آخر کتاب اینطوری تموم شد؟ پایان کتاب انگار تمام متن کتاب رو نقض می کرد.
میخواست بهمون نشون بده که خودکشی چقدر شوکه کننده و غیرمنطقیه . با اون حس غم و تعجبی ک از خط آخر کتاب بهمون منتقل شد
اولین کتابی بود که از ژان تولی خوندم و ترغیب شدم که دوباره ازش بخونم. سبک کتاب کمدی سیاه. در تمام طول کتاب از خوندنش لذت بردم و باهاش خندیدم و به فکر فرو رفتم.
اتفاقا به نظر من ارزش حداقل یه بار خوندن رو که قطعا داره، در مورد اینکه میشد ماجراهای جالب تر بهش اضافه بشه تاحدودی موافقم، درباره ی غلبه ی مهربونی باهاتون موافق نیستم چون در اصل در همه کاراکترهای داستان مهربونی وجود داره، چیزی که متاسفانه وجود نداره امید هست