ناتور دشت
اگر به فهرست صد کتاب برتر جهان نگاه کنید، در رتبهي هفتادودوم آن نام کتاب ناتور دشت را خواهید دید. کتابی پرطرفدار که هنوز بعد از گذشت شصت سال از اولین انتشار آن در آمریکا، در بین کتابخوانهای سراسر جهان بسیار محبوب است و به بیش از سيوپنج زبان ترجمه شده است.
تا به امروز چندین میلیون نسخه از ناتوردشت در سراسر جهان به فروش رفته و در سایت «گودریدز»، سایت معروف کتابخوانی، بیشتر از دو میلیون نفر از پنج، به این کتاب امتیاز 3.8 را دادهاند. این اثر شاخص و محبوب رازی از تنهایی، شکست بیچارگی، موفقیت و خوشبختی را برای بزرگسالان و نوجوانان به زبانی ساده در ژانر رئال روایت میکند.
قهرمان یا راوی کتاب ناتور دشت (ناطور دشت) ، پسری نیویورکی و شانزده ساله به نام هولدن کالفیلد است. او در شرایطی خاص، مدرسه اش در پنسیلوانیا را ترک گفته و سه روز را به صورت مخفیانه در نیویورک میگذراند. این رمان کلاسیک از جی. دی. سلینجر که برای اولین بار در سال 1951 به چاپ رسید، به زیبایی تمام، بیانگر خشمها و سرکشیهای دوران نوجوانی است.
در کتاب ناطور دشت جملات ابتدایی کتاب چنین نوشته شده است:
اگه میخوای قضیه رو بشنوی لابد میخوای بدونی کجا به دنیا اومدم و بچگی مسخرم چه جوری بوده؟ و پدر و مادرم قبل دنیا اومدنم چی کار کردن و از این سوالای دیوید کاپرفیلدی. که من اصلا حال و حوصله جواب دادن به این سوالات مسخره رو ندارم…
ناتور دشت، در تمامی لیستهای برترین آثار ادبی دنیا جایی همیشگی داشته و از تأثیرگذارترین آثار نوشته شده در قرن بیستم است. این کتاب، به خاطر بیان بی پرده و صریح تمامی افکار یک نوجوان، بارها باعث به وجود آمدن جنجالهای مختلفی در طول زمان شد و در دهههای 1950 و 1960، هر پسر نوجوانی بی صبرانه دوست داشت که این کتاب را بخواند.
داستان این رمان زمانی نوشته شد که «طبق اصول رفتار کردن» و «مانند بقیه بودن» از اهمیت بالایی برخوردار بود. مردم در این دهه دوست داشتند که همرنگ جماعت باشند و تحسین و تأیید دیگران برایشان خیلی مهم بود. آنها، افکار و اعمال مستقل چندانی نداشتند و زندگیهایی شبیه به هم را در خانههایی درست مثل یکدیگر سپری میکردند. هولدن، این آدمها را «قلابی» و «سازشگر» معرفی میکند.
ناتور دشت، بارها در مدارس و کتابخانههای سراسر ایالات متحده، ممنوع اعلام شده است چرا که زبان و برخی گفت و گوها درباره ی مسائل مختلف در کتاب، بزرگسالان را ناراحت میکند. هولدن با زبان رک و بی پرده ی خود، تقریبا همه چیز را به باد انتقاد میگیرد. او از والدین نه چندان گرم و صمیمی خود، مدارس خصوصی بدذات، معلمهایی بدون درک و دنیایی قلابی و متخاصم گله میکند که باعث افسردگی و حال بد او شدهاند.
هولدن بیش از هر چیز دیگر، دوست ندارد که بزرگ شود. در نظر او، هیچ شغلی برای او مناسب نیست. خواهرش فیبی در جایی از داستان میگوید که او باید وکیل شود؛ هولدن در جواب میگوید:
خب اونا خوبن اگه همش برن و جون آدمای بی گناهو نجات بدن و از این جور کارا، اما اگه وکیل باشی که ازین کارا نمیکنی. تمام کارت میشه پول حسابی درآوردن و گلف بازی کردن و بریج بازی کردن و ماشین خریدن و مارتینی خوردن و مثل آدم حسابیا به نظر رسیدن.
تازه، اگرم بری و جون آدمای بی گناهو نجات بدی، از کجا میخوای بفهمی این کارو واسه این کردی که واقعاً جون آدما رو نجات بدی یا این که فقط میخواستی یه وکیل خیلی خوب باشی، همه هم به پشت بزنن و وقتی که محاکمه ی کوفتی تموم شد، توی دادگاه بهت تبریک بگن، خبرنگارا و همه، مثل شکلی که توی فیلما نشون میدن. از کجا میخوای بفهمی که قلابی نبودی؟ مشکل اینه که هیچ جوره نمیتونی بفهمی.
هولدن سپس فراتر میرود و به فیبی میگوید که دوست دارد چه کاره شود. این حرفهای او، معروف ترین بخش کتاب ناتور دشت است:
همه ش تجسم می کنم چن تا بچه ی کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی می کنن. هزار هزار بچه ی کوچیک؛ و هیشکی هم اون جا نیس، منظورم آدم بزرگه، غیر من. منم لبه ی یه پرتگاه خطرناک وایساده م و باید هر کسی رو که می یاد طرف پرتگاه بگیرم، یعنی اگه یکی داره می دوئه و نمی دونه داره کجا می ره، من یه دفه پیدام می شه و می گیرمش. تمام روز کارم همینه. ناتور دشتم. می دونم مضحکه ولی فقط دوس دارم همین کارو بکنم.
معرفی نویسنده ناتور دشت
جروم دیوید سالینجر در یکم ژنوایه 1919 در شهر نیویورک به دنیا آمد. او دوران تحصیلاتش را در مدارس عمومی منهتن، آکادمی ارتشی والی فورج پنسیلوانیا، و سه کالج گذراند، اما مدرکی به دست نیاورد. او یکی از خانوادههای کلاس بالای یهودی بود و در سمت بالای غربی منهتن در خیابان پارک زندگی میکرد. سالینجر در سال 1942 به ارتش ملحق شد و در روز بزرگ جنگید، اما در اثر چیزهایی که در جنگ دید و تجربه کرد دچار ضعف اعصاب شد و در سال 1945 خود را در یک بیمارستان آلمانی بستری کرد.
در دسامبر 1945، داستان کوتاه او به نام «من دیوانه هستم» در مجله کولیر به چاپ رسید. در سال 1947 داستان کوتاه دیگر او «یک روز عالی برای موز ماهی» در مجله نیویورکر به چاپ رسید. در طول زندگیاش، او بیش از 30 داستان کوتاه و یک رمان زیبا نوشت، که در روزنامه به چاپ رسیدند و بعد در مجموعهای به نامهای «نُه داستان، فرانی و زوئی، و نورافکن را بالا ببر، نجارها و سیمور» گردآوری شدند. ناتور دشت، تنها رمانش، در سال 1951 به چاپ رسید. آخرین داستان چاپ شدهاش، اتفاق با ارزش در سال 1965 به چاپ رسید.
او بقیه عمرش را در انزاوا و سکوت در منزلش در کورنیش، نیوهمشیر گذراند. در 27 ژانویه 2010 در سن 91 سالگی به مرگ طبیعی فوت کرد. سالینجر همیشه دلش میخواست بزرگترین رمان آمریکا را بنویسد؛ هنگامی که در رمان ناطور دشت به موفقیت رسید، برای یورشی که محبوبیت این اثر به خلوتش به وجود آورد، آمادگی نداشت. او هرگز نمیخواست مرکز توجه دیگران قرار بگیرد. به همین دلیل از همه ارتباطاتش در نیویورک کنارهگیری کرد.
اگر بخواهیم در رابطه با لحن کتاب ناطور دشت صحبت کنیم، در واقع میتوانیم بگوییم بسیار ساده و بدون استفاده از جملات ابهام دار است. لحن کتاب بسیار عامیانه و رک است و مستقیم جملات خود را بازگو میکند. کتاب ناطور دشت دارای متنی بسیار شیوا و روان است. این کتاب از جمله کتب رمان با موضوع تخیلی فرهنگی و اجتماعی و ادبی است.
امروزه، رمان ناتور دشت همچنان به مخاطبین نشان میدهد که سالهای نوجوانی، دورانی سخت و بعضاً دردناک است چون علاوه بر فشار از طرف سایرین، اضطراب برنامه ریزی برای آینده نیز وجود دارد. برای کسانی که این رمان را در زمان درستی خوانده اند، ناتور دشت مانند هدیه ای از طرف سلینجر است که دوران سخت نوجوانی را اندکی قابل تحمل تر میسازد.
بهترین کتابی که خوندم همینه،خدا چقدر دوسش دارم! نه میخواد خواننده رو گول بزنه وداستانو سرهم بندی کنه نه با توصیفای بی موردو خسته کننده رو مخت پیاده روی میکنه چیزی که بایدو میگه و بدون اینکه یه قهرمان کشکی رو بذازه رو دستت خیلی واقعی و منطقی تموم میشه
خیلی خوب شخصیت آدم ها رو توصیف کرده . به خصوص از دید یه نوجوون ، که البته اخلاق های خاصی داره. فقط یکم بد و بیراه زیاد داره . نوجوونه دیگه …????
اگه میخواید با داستان زندگی یه نوجوون که داره دوران کودکی رو پشت سر میزاره همراه بشید ، سه روز زندگی هولدن کالفیلد رو تو ٢٠٧ صفحه بخونید . نوجوانی ١٧ ساله و ناراضی از زمین و زمان ، با همه مشکل داره ولی خیلی رک و راست با لحنی عامیانه و ساده ، خودش از وضعیتش و نظرش درباره بقیه براتون میگه . متن کتاب پر است از بد و بیراهایی که هولدن نثار بقیه میکنه اما این کتاب به خوبی تونسته مشکلات و دغدغه های فکری یه نوجوون سردرگم و عجول رو براتون شرح بده . به نظرم حداقل ارزش یه بار خوندن رو داره چون راوی اول شخصه و متن هم روانه فک کنم ازخوندنش خسته نمیشین
کتاب عجیبی بود با شخصیتی عجیبتر به اسم هولدن. از همه یه ایرادی میگرفت و بدش میومد از ادم بزرگ ها. بچه ها خوب بودن فقط. انگار با بزرگتر شدن معصومیت کمتر میشه. به چیزی وابستگی نداشت زیاد.به نظرم قطعا ارزش خوندن داره. در آخر نقل قول از کتاب که به کسی چیزی نگید ، اگر گفتید تنها میشید