همه چیز در مورد هزار خورشید تابان
هزار خورشید تابان نوشته ی خالد حسینی، زاده 4 مارس 1965 در کابل؛ نویسنده افغان- آمریکایی است. عمده شهرت او بهدلیل نگارش دو کتاب بادبادکباز و هزار خورشید تابان است. حسینی ساکن ایالات متحده بوده و آثار خود را به زبان انگلیسی مینویسد. “هزار خورشید تابان” دومین اثر خالد حسینی است که دست کم برای سه هفته ی متوالی به عنوان پرفروشترین کتاب ادبیات داستانی در آمریکای شمالی بوده است. خالد حسینی عنوان کتاب را از شعری از صائب تبریزی برگزیده است:
حساب مهجبینان لب بامش که میداند دو صد خورشید رو افتاده در هر پای دیوارش
ایده اولیه کتاب همانطور که نویسنده کتاب نیز به آن اشاره میکند، در جریان سفر او به افغانستان در سال ۲۰۰۳ و گفتگو با زنان رنجدیده این کشور شکل گرفته است .
خود خالد حسینی درباره کتاب گفته است:
«زنانی را در کشورم دیدم که همراه با کودکانشان از کنار دیوارها با شتاب عبور میکردند. زنان برقعپوشی که درست مثل خورشید در پس ابر ماندهاند؛ دوست داشتم بدانم در این سی سال، در مسیر تندباد سرنوشت افغانستان چه بر آنها گذشته است. همان جا بود که تصمیم گرفتم داستانی درباره زنان سرزمینم بنویسم؛ خورشیدهای تابانی که در پس برقعها پنهان هستند. من در بادبادک باز داستان پدران و پسران افغانستان را نوشتم و هزار خورشید ادای دینی به زنان سرزمینم است» .
راجع به کتاب هزار خورشید تابان بسختی میتوان چیزی نوشت؛ کتابی که سرگذشت و سرنوشت زنان را رقم زده و درباره رنجهای بیپایان و عمیق زنان بیپناه افغان بهگونهای سخن گفته که خواننده باید آن را بخواند و حجم زیاد چهارصد و پنجاه صفحهای را دنبال کند تا کم کم طعم تلخ این رنج و روزگار بدسگال را بچشد. این کتاب را آقای مهدی غبرایی به بهترین شکل ممکن ترجمه کردند و توسط انتشارات ثالث منتشر شده است. در ادامه میتوانید کتاب صوتی کتاب هزار خورشید تابان را گوش کنید:
خالد حسینی در این رمان زنانی را به تصویر میکشد که بسیار در حاشیه زندگی هستند؛ دیده نمیشوند؛ اهمیتی ندارند و در عین حال بار اصلی جنگ و خشونت و محرومیت را بر دوش دارند. خشونتها علیه آنها بیشتر است؛ آنها هستند که قربانی جنگ و موشکاند، آنها هستند که بار سنگین به دنیا آوردن فرزند در شرایط جنگی و نگهداری از آنها را به عهده دارند و آنها هستند که قربانی تعصبات کور و بیمنطق گروهکهای به ظاهر مسلمان مثل طالبان میشوند. رمان چهار بخش دارد و در هر یک سرنوشت زنان داستان پی گرفته میشود.
همانند بادبادک باز نویسنده روایت و داستانپردازی عمدتا خطی و سرراستی دارد ، شیوهای از نویسندگی که در عین سادگی به سبب مهارت خالد حسینی ، چیزی از زیبایی نوشتار نمیکاهد. داستان رمان هزار خورشید درخشان درباره دو زن به نام مریم و لیلا است. مریم دختر نامشروع یک بازرگان افغانی است که تا ۱۵ سالگی به همراه مادر ، جدا از پدرش از زندگی میکند .
کتاب دیگر خالد حسینی را از دست ندهید: بادبادک باز
مرگ مادر باعث میشود که پدرش وادار شود مدتی کوتاه او را در جمع خانواده «واقعی» خود بپذیرد ، ولی در نهایت پدر مجبور میشود که برای حفظ آبرو ، دختر را به ازدواج یک مرد مسن و خشن اهل کابل دربیاورد. لیلا ، اما دختری کاملا متفاوت است ، او دختر باهوش یک روشنفکر افغانی است. دست سرنوشت باعث میشود که این دو زن با هم همخانه شوند ، روابط خصمانه ابتدایی آنها ، مبدل به رابطهای دوستانه میشود که در انتها بیشتر شبیه رابطه یک مادر و دختر میشود.
در لابهلای شرح داستان، نویسنده به وقایع سیاسی آن دوران یعنی روی کار آمدن نجیبالله و بعد احمدشاه مسعود و تنش و درگیری میان قومیتهای افغانستان در نیمه دوم قرن بیستم، و سپس جنگ داخلی افغانستان و روی کار آمدن طالبان و واقعه 11 سپتامبر به دقت اشاره میکند. یکی از زیباترین جملههای این کتاب جایی است که مادر مریم به او اینگونه نصیحت میکند:
“مثل عقربه قطبنما که رو به شمال میایستد ، انگشت اتهام یه مرد هم همیشه زنی رو پیدا میکنه.
همیشه اینو یادت باشه مریم»
جملات برگزیدهی رمان هزار خورشید تابان
– مریم با لبخند قدری سرگشته و قدری سپاسگذار او را سفت در آغوش میگرفت، هرگز کسی او را این چنین نخواسته بود. عشق هرگز چنین صادقانه و صاف برایش معنا نشده بود.
– اما لیلا فقط به لبهای طارق فکر میکرد و گرمای نفسش، عکس خودش در چشمان عسلی او. دو بار دیگر بعد از آن روز زیر درخت، او را بوسیده بود. طولانیتر و پر اشتیاق تر و البته به نظرش کمتر ناشیانه.
– چه باشکوه بود دانستن این که عشقش به این بچه تمام چیزهایی که درمورد انسان بودن حس میکرد، را از اهمیت میانداخت.
در بخشی از کتاب هزار خورشید تابان میخوانیم
- مهمانهای عید هم آمدند. همهشان مرد بودند، دوستان رشید. در که میزدند مریم میدانست که باید به طبقه بالا برود و در را ببندد. آنها چای مینوشیدند، دود راه میانداختند و گپ میزدند. رشید به مریم گفته بود تا زمانی که مهمانها نرفتند از اتاقش بیرون نیاید.
- برای مریم مهم نبود. درحقیقت، حتی خوشحال هم میشد که رشید روابط زناشویشان را مقدس میدانست و از ناموسش حمایت میکرد. او از این حمایت احساس شادی میکرد. برایش مهم و با ارزش بود.
- رشید روز سوم و آخرین روز عید به دیدن دوستانش رفت، مریم که تمام شب حالت تهوع داشت برای خودش آب جوشاند و چایی سبز درست کرد و کمی هل خرد شده در آن ریخت. شروع کرد به تمیز کردن بازماندههای عید دیدنی شب قبل: فنجانهای واژگون، پوست تخمهها در میان تشکها ریخته بود و اضافههای خوراک روی بشقابها خشک شده بود. مریم همین جور که ریخت و پاشهای شب قبل را پاک میکرد با خود گفت چقدر مردها در تنبلی پُرتوانند.
- نمیخواست به اتاق رشید برود. اما کار نظافت او را به آنجا کشاند از اتاق نشیمن شروع کرد بعد پلهها، راهروی بالا و سر آخر اتاق رشید. میدانست که برای اولین بار است که وارد اتاق او میشود. روی تخت نشست و احساس تجاوز به حریم دیگران به او دست داد.
جدای از درد و رنج مردم افغان که نویسنده بازگو کرده بود، سرگذشت دو زن در هیاهوی جنگهای داخلی و خارجی… بیشتر از همه توجه من به تفاوتهای بین زن و مرد در نگاههای جنسیتیِ جوامع دینی و جهان سومی جلب شد. درست است که ما در دورانی بزرگ شدیم که زنان درس میخوانند، شغلی دارند، میتوانند در سن دلخواهشان با مرد مورد علاقشان ازدواج کنند، اما سایه کمرنگ اما پرتاثیر این نگاههای جنسیتیِ جامعه دینی روی همه زندگیمان افتاده اگر خوش شانس باشیم و در خانه مان نباشد حتما در محیط جامعه هست یکجایی ایستاده و ما را نگاه میکند.
کتاب خیلی خیلی خوبی بود. داستان دو زن رو تو شرایط اجتماعی و سیاسی بد یک کشور ستمدیده نشون میده. شاید کشور ما هم در بعضی جاها چنین شرایطی حداقل از نظر اجتماعی و نگاه به زن تجربه کرده حداقل در مورد زنهای قدیمی که میشناسم تقریبا اینطور بوده. نویسنده خیلی خوب تونسته لحظات شادی و رنج رو بیان کنه ولی در بعضی جاها یک لحن از صحبت کردن رو به همه افراد در داستان نسبت میداده مثلا راننده تاکسی هم مثل رشید میگفت میدونی؟ یا طالب جوان ماشین موقع اعدام. در کل از این داستان خیلی خیلی خوشم اومده و به هر کی که میشناسمش حتما معرفی میکنم.
با اینکه داستان پایان خوبی داشت اما پایان مشروع یک زندگی، فداکاری مظلومانه، یک شلیک ناجوانمردانه اونقدر قلبم رو به درد آورد که از اون اتفاق به بعد خوشیهای داستان برایم جذابیتی نداشت… شیرینی آخر داستان مثل یه مربای شکرک زده همونقدر شیرین و همونقدر آزار دهنده بود… این کتاب رو شدیدا پیشنهاد میکنم چون بعد از خوندنش درسهای زیادی ازش میگیرید نوش دارو بعد مرگ _ توبه همیشه کارساز نیست_ داشتههای کوچک اما بزرگ _ نقش زن در زندگی_ عشق هرگز نمیمیرد _ انتقام و خیلی نکات کلیدی دیگر